Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
hand-warmer pocket
جیبگرم کنندهیدست
Search result with all words
hand warmer pocket
جیببقل
To put ones hand in ones pocket.
دست توی جیب کردن ( پول خرج کردن )
Other Matches
hand warmer pouch
کیسهگرم کنندهدست
warmer
گرم کننده
warmer
گرمتر
neck warmer
گرم کن گردن
[نوعی لباس]
bench warmer
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
leg-warmer
گرم کن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pocket
نقدی
pocket
جیب دار درجیب گذاردن
pocket
حباب
pocket
کیسه یاجیبهای 6 گانه میز بیلیارد انداختن گوی به کیسه دربازی بیلیارد فاصله بین میلههای 1 و 3 برای بازیگرراست دست و 1 و 2 برای بازیگر چپ دست بولینگ
pocket
بجیب زدن
pocket
محاصره شدن
pocket
کوچک جیبی
pocket
کیسه هوایی
pocket
پیش رفتگی خط جبهه
pocket
پولی
pocket
جیب
pocket
پاکت تشکیل کیسه در بدن
pocket
درجیب پنهان کردن
she had him in her pocket
کاملابراواختیارمیکرد
she had him in her pocket
خوب جلوش را گرفته بود
pocket
فرورفتگی
watch pocket
جیب ساعتی
vest pocket
جیبی
vest pocket
جیب جلیقه
batten pocket
بادبان
vest pocket
مخصوص
armature pocket
شیار ارمیچر
lime pocket
پوشش اهک
watch pocket
جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
pocket calculators
حسابگر جیبی
air pocket
منفذ
air pocket
بادگیر
back pocket
جیبپشتی
air pocket
چاه هوایی
bottom pocket
سوراخمیزبیلیاردبرایتوپ
mock pocket
جیبساختگی
pocket knives
چاقوی جیبی
pocket knife
چاقوی جیبی
pocket handkerchiefs
دستمال جیبی
pocket handkerchief
دستمال جیبی
outside ticket pocket
جیبکوچکبیرونی
exterior pocket
کیفبازشو
called pocket
کیسه تعیین شده از طرف بازیگر
chip pocket
شیار دندانههای اره
air pocket
دست انداز هوایی
pocket rules
خط کش های تاشو
[ابزار]
pocket rules
خط کش های جیبی
[ابزار]
pocket rule
خط کش تاشو
[ابزار]
empty pocket
ادم بی پول یا تهی کیسه
pocket rule
خط کش جیبی
[ابزار]
hidden pocket
جیبمخفی
gusset pocket
جیبپاکتی
interior pocket
جیبداخلی
front pocket
جیبجلو
out of pocket expenses
هزینهای که از جیب شخص درامده باشد
centre pocket
گودال
i am 0 rials out of pocket
کرده ام
i am 0 rials out of pocket
05 ریال زیان
i am rials in pocket
سه ریال سود بردم
i am rials in pocket
سه ریال در جیب دارم
centre pocket
مرکزی
door pocket
جیبدر
flap pocket
جیبلبهدار
foot pocket
قالب پا
fork pocket
محفظهانشعابی
inset pocket
جیبمخفی
pocket money
پول جیب
pocket lamp
لامپ کوچک
pocket judgment
سنددینی که بلافاصله پس ازسررسید بدون هیچ تشریفاتی قابل وصول و اجرا است
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
pocket expenses
هزینه مختصر شخصی
pocket edition
چاپ جیبی کتاب
pocket computer
کامپیوتر جیبی
pocket borough
حوزه انتخاباتی تحت نفوذ یک نفر یا یک خانواده
pocket book
دفتر بغلی
pocket book
کیف بغلی
pocket billiards
بیلیارد امریکایی با 51 گوی رنگی و 6 کیسه از شماره 1تا 51 بین 2 بازیگر
pocket lamp
چراغ قوه
pocket meter
سنجه جیبی
pocket piece
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
They picked my pocket.
جیبم رازدند
Take your money out of your pocket.
پولت را از جیب دربیاور
the furniture of ones pocket
دارایی جیب
slash pocket
جیب عمودی درجهت درزلباس
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
pocket veto
رد لایحه قانونی بوسیله معوق گذاردن ان
pocket split
باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
pocket pistol
بغلی عرق
pocket pistol
طپانچه جیبی
pocket battleship
رزمناو تندرو و سبک
pocket picking
جیب بری
vertical pocket
جیبعمودی
top pocket
حفرهفوقانی
stake pocket
جیبتودهای
pocket calculator
ماشین حساب جیبی
seam pocket
جیبرویدرز
patch pocket
جیبرویسینه
trouser pocket
جیب شلوار
pocket watch
ساعت جیبی
pocket calculator
حسابگر جیبی
out of pocket expenses
هزینه واقعی
pocket-sized
جیبی
one pocket billiard
بیلیارد با 51 گوی هدف که هر بازیگر سعی دارد 8 گوی را در کیسه انتخابی خوداندازد
welt pocket
جیبنواری
bottle pocket billiard
بیلیارد کیسه دار با 2 گوی ومهره بطری مانند
pants pocket
[American E]
جیب شلوار
burn a hole in one's pocket
<idiom>
پولی که تومیخواهی سریعا خرج کنی
trousers pocket
[American E]
جیب شلوار
to pocket a tidy sum
<idiom>
پول خوبی به جیب زدن
poker pocket billiards
بیلیارد کیسهای دونفره یابیشتر با گوی اصلی و 61گوی شماره دار
ast welt pocket
جیبپیشسینهای
front top pocket
جیببالایجلویشلوار
To pick somebodys pocket.
جیب کسی را زدن
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.
د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
He has feathered his nest. He has lined his pocket.
اودیگر بارش را بسته است ( ازنظر مالی تأمین است )
Money burnes a hole in his pocket.
پول تو جیب اش بند نمی شود
money burns a hole in his pocket
<idiom>
پول تو دستش بند نمی شود
broad welt side pocket
جیبپهنپهلو
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
take a hand at
شرکت کردن در
hand out
خطای سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
to hand
دردسترس
to hand down
بارث گذاشتن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand over
تسلیم کردن
hand over
تحویل دادن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
hand over
فرستادن
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
to get ones hand in
دست یافتن به
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
to come to hand
رسیدن
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
to come to hand
بدست امدن
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
hand off
رد کردن توپ
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ به یار
hand on
تسلیم کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
تفویض کردن
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
near at hand
نزدیک
under the hand of
به امضای
under the hand of hand
به امضای .....
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در دست اقدام
under hand
درنهان به پنهانی
hand saw
اره دستی
on hand
موجود
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
در دست
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
right hand
دست راست
in hand
در جریان
out of hand
فورا
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
on one hand
ازیک طرف
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیکسو
hand saw
اره قد کن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
off-hand
پاس کوتاه روی سر
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
better hand
تقدم
better hand
پیشی
hand to hand
نزدیک
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
at the hand of
بوسیله
at the hand of
بدست
at second hand
بطور غیرمستقیم
at second hand
از قول دیگری
at hand
دم دست
second-hand
مستعمل
second-hand
نیمدار
hand
عقربه
[ساعت ...]
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand
بابت خود شخص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com