Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hard advertising
تبلیغات تهاجمی
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
advertising
تبلیغ
advertising
تبلیغ و آگهی تجاری
advertising
آگهی
advertising
اعلان
advertising
آگهی کردن
advertising poster
محل نصب آگهی
stunt advertising
تبلیغ موثر
consumer advertising
تبلیغات تجاری بمنظور جلب توجه مصرف کننده
competitive advertising
تبلیغات رقابتی
burst advertising
شروع تبلیغات شدید
advertising claim
شعار تبلیغ
advertising campaign
فعالیت تبلیغاتی
advertising blitz
تبلیغات شدید
stunt advertising
تبلیغ مهیج
producer advertising
تبلیغ محصولات صنعتی
advertising column
ستون آگهی
advertising pillar
ستون آگهی
advertising spot
فیلم تبلیغاتی
advertising agency
آژانس تبلیغاتی
heavy advertising
تبلیغات وسیع
illicit advertising
تبلیغ غیر مجاز
producer advertising
تبلیغ توسط سازنده
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard to please
مشکل پسند
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard by
درنزدیکی
hard by
نزدیک
it is hard to say
نمیتوان گفت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard of d.
دیرهضم
hard of d.
ناگوارا
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
خطا
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
سخت در مقابل نرم
hard
مشکل شدید
hard
دشوار
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
خطای موقت در سیستم
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
بسرعت
hard
بشدت
hard
سفت
hard
قوی
hard
سخت
hard
خسیس درمضیقه
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
زمخت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard working
پرکار
hard times
روزگارسخت
hard water
اب سخت
hard surface
سخت کردن سطحی
hold hard
صبر کنید
hard tube
لامپ سخت
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard working
زحمت کش
hard wood
چوب سخت
hard wood
چوب جنگلی
hard wood
چوب بادوام
hard wood
چوب سفت
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard ware
فلز الات
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard times
هنگام تنگدستی
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface
رافرش کردن
hard shell
سخت پوست
hard set
سفت شده
hard set
ثابت شده
hard set
منقبض شده
hard set
سخت شده
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard rubber
لاستیک سخت
hard radiation
تابش یا پرتو سخت
hard pan
قشر سنگی شده
hard mouthed
سرکش
hard mouthed
خودسر
hard shell
کاسه دار
hard shell
سخت
hard shell
متعصب
hard surface
سطح چیزی
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand
بارانداز هوایی
hard space
فاصله واصل
hard solder
جوش سخت
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard soil
رویه محکم
hard soil
خاک سفت
hard soil
زمین سفت
hard mouthed
بدلگام
hold hard
عجله نکنید
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard
بینهایتسخت
hard-won
رسیدنبههدفی
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
It was raining hard.
باران سختی می با رید
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard time
روزگار سخت
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder
شانه راست
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
hard-wearing
قویوبادوام
hard-hit
درگیرمشکلی
hard line
سرسختانه
hard line
یکدنده
hard line
انعطافناپذیر
hard line
خمشناپذیر
hard line
سخت
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard
دیرجان کندن
to die hard
سخت مردن
to bear hard
زوراوردن
to bear hard
جفاکردن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard-nosed
سرسخت
hard line
سختگیرانه
hard line
افراط آمیز
hard-hitting
پرتکاپو
hard-drinking
معتادبهالکل
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat
کلاهایمنی
hard-nosed
پشت همانداز
hard-nosed
ارغه
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
یک دنده
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-hitting
سختکوش
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard mouthed
بد دهنه
hard beach
قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard beach
ساحل مستحکم
hard base
باز سختbaseball
hard base
سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base
سکوی پرتاب مستحکم
hard ball
baseball =
hard cash
پول نقد
hard baked
سفت پز
hard bake
بادام سوخته
hard of hearing
سنگین گوش
hard acid
اسید سخت
hard port
ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard port
فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hammer hard
سخت
hard bested
درفشار
hard bested
درگرفتار
hard bill
پرندگان سخت منقار
hard brick
اجر سخت
hard boiled
سرسخت وخشن
hard baked
سفت پخته شده
hard boiled
پرتعصب
hard boiled
سفت سفت پز
hard boiled
زیاد سفت شده
hard boiled
سخت جوشیده
hard board
تخته فشاری
hard bitten
سخت گاز گرفته شده
hard bitten
گاز گیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com