English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
hard and fast سخت ومحکم
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
hard and fast لازم الاجراء
hard and fast ثابت
Search result with all words
hard and fast rule قانون خشک و سخت
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast جلد وچابک
fast سریع السیر
fast تندرو
fast تند
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast رنگ نرو
fast by نزدیک
fast پایدار باوفا
fast سفت
fast روزه
fast کیلو baud میدهد
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast سطح لغزنده یا سفت
fast روزه گرفتن
fast فورا
to keep a fast روزه داشتن
to fast off باگره محکم کردن
fast break حمله سریع به دروازه
make fast مهار
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
to break one's fast افطار کردن
to break ones fast افطارکردن
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast روزه
to hold fast محکم
to hold fast نگاهداشتن
to lay fast نگاه داشتن
to live fast خوش گذرانی کردن
to live fast ولخرجی کردن
to make fast بستن
to make fast محکم کردن
to observe a fast روزه گرفتن
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast shuttle نقل و انتقال سریع
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast neutron نوترون سریع
fast day روز روزه
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast break ضدحمله
to walk fast تندراه رفتن
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast and loose نااستوار
fast access با دستیابی سریع
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
He is fast asleep. خواب خواب است
to take fast hold of سفت
to stand fast محکم ایستادن
fast food تند خوراک تندکار
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast handed خشک دست
fast handed خسیس
water fast پارچه شورنرو
fast-forward جلو زدن فیلم
stand fast متوقف شدن
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
to stand fast ثابت بودن
water fast رنگ نرو
to break ones fast خوردن
fast forward جلوبر
to sleep fast رفتن
to observe a fast روزه داشتن
colour fast دارایرنگثابت
to sleep fast خواب خوش
stern fast طناب پاشنه قایق
It was raining fast. باران تندی می آمد
to take fast hold of گرفتن
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast moving depression کمفشاری سریع
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving depression کمفشاری تند
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
Making fast progress. سریع ترقی کردن
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
fast-forward button دکمهجلوبر
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
lay fast by the heels تعقیب کردن
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
hard سخت گیر نامطبوع
hard زمخت
hard مشکل شدید
hard دشوار
hard of d. ناگوارا
hard قوی
hard of d. دیرهضم
hard سفت
hard سخت
it is not very hard چندان سخت نیست
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is hard to say نمیتوان گفت
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard خسیس درمضیقه
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard سخت در مقابل نرم
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard بسرعت
hard بشدت
hard خطا
hard خطای موقت در سیستم
I am hard at it . سخت مشغولم
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard up <idiom> کمبود پول
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard to please مشکل پسند
hard by درنزدیکی
hard by نزدیک
hard working زحمت کش
to die hard سخت مردن
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
to die hard دیرجان کندن
hard water اب سخت
hard ware فلز الات
hard-hitting پر جوش و خروش
hard ware فروف فلزی
hard surface سخت کردن سطحی
hard times روزگارسخت
hard times هنگام تنگدستی
hard vacuum خلاء سخت
hard water اب سنگین
hard shouder شانه راست
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard working پرکار
hard wood چوب سخت
hard wood چوب جنگلی
hard wood چوب بادوام
hold hard عجله نکنید
hard face سخت کردن سطحی
hard wood چوب سفت
hard wing بال صلب
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to bear hard جفاکردن
to bear hard زوراوردن
hard tube لامپ سخت
hold hard صبر کنید
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
hard-drinking معتادبهالکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard time روزگار سخت
hard hat کلاهایمنی
hard drink مشروب قوی و پر الکل
rock-hard بینهایتسخت
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com