Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
Other Matches
hard and fast
سخت ومحکم
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
hard and fast
لازم الاجراء
hard and fast
ثابت
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
fast by
نزدیک
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
کیلو baud میدهد
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
تند
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
سفت
fast
رنگ نرو
fast
جلد وچابک
fast
سریع السیر
fast
روزه
fast
روزه گرفتن
fast
فورا
to fast off
باگره محکم کردن
fast
سطح لغزنده یا سفت
fast
پایدار باوفا
to keep a fast
روزه داشتن
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
تندرو
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast-forward
جلو زدن فیلم
to break ones fast
افطارکردن
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast neutron
نوترون سریع
to hold fast
محکم
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast access
با دستیابی سریع
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast and loose
نااستوار
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
fast break
حمله سریع به دروازه
fast break
ضدحمله
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
fast day
روز روزه
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
He is fast asleep.
خواب خواب است
water fast
پارچه شورنرو
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast
رنگ نرو
to walk fast
تندراه رفتن
to take fast hold of
گرفتن
to take fast hold of
سفت
to hold fast
نگاهداشتن
to stand fast
محکم ایستادن
to sleep fast
رفتن
to sleep fast
خواب خوش
to lay fast
نگاه داشتن
to observe a fast
روزه داشتن
to observe a fast
روزه گرفتن
to make fast
محکم کردن
to make fast
بستن
to live fast
ولخرجی کردن
to live fast
خوش گذرانی کردن
make fast
مهار
stand fast
متوقف شدن
to break one's fast
افطار کردن
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to stand fast
ثابت بودن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
خوردن
It was raining fast.
باران تندی می آمد
colour fast
دارایرنگثابت
stern fast
طناب پاشنه قایق
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
fast handed
خسیس
fast handed
خشک دست
fast forward
جلوبر
fast food
تند خوراک تندکار
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
fast bindŠfast find
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
lay fast by the heels
تعقیب کردن
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
Rumors circulate fast.
شایعات سریع در همه جا می پیچد
fast breeder reactor
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
fast-forward button
دکمهجلوبر
fast forward key
کلیدجلوبرندهسریع
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving depression
کمفشاری سریع
fast moving depression
کمفشاری تند
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
fast data entry control
کنترلدخولاطاعاتسریع
Bad news travels fast .
<proverb>
خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played.
خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
سفت کن شل کن درآوردن
rule
نظامات حکمرانی یاحکومت کردن
to rule out
خارج کردن
rule
نرم افزاری که قوانین و دانش خبره را در یک موضوع مشخص برای داده کاربر برای حل مشکل اعمال میکند
rule
موقعیتهایی که یک تابع را شرح می دهند
rule
نشان راه
rule
حکومت سلطه
as a rule
معمولا
five second rule
قانون 5 ثانیه
to rule on something
حکم کردن در موضوعی
[قانون]
to rule off
موازنه کردن
to rule out
رد کردن بی ربط دانستن
rule
حکم کردن
over rule
باطل کردن
to go by a rule
ازقانونی پیروی کردن
rule
فرمانروایی
over rule
مسلط شدن
to rule out
غیر قابل دانستن
three second rule
قانون 3 ثانیه در بسکتبال
rule
بربست قانون
rule
حکم
rule
قانون
rule
حکومت کردن
as a rule
<idiom>
معمولا ،طبق عادت
rule
دستور
rule
اداره کردن
rule
قاعده
to rule something out
چیزی را بی ربط دانستن
to rule something out
چیزی را غیر قابل دانستن
there is a rule that...
که باید.....
there is a rule that...
قانونی هست
rule
[on something]
حکم
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
rule
[on something]
دستور
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
It's a rule that ...
قانون است که ...
to rule something out
چیزی را غیر محتمل شمردن
rule over
حکمرانی کردن
rule out
خط زدن
rule
گونیا
rule off
بستن حساب
rule off
ته دفتر را بستن
rule out
غیر محتمل شمردن
rule out
ممنوع ساختن
rule of three
قاعده اربعه متناسبه
rule
خط کش
by rule
طبق مقررات
rule out
جلوگیری کردن
rule out
ردکردن
else rule
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
rule out
<idiom>
حذف کردن
by rule
رسما
ten second rule
قانون 01 ثانیه در بسکتبال
work-to-rule
کارفقطدرحدقانوننهبیشتربهنشانهاعتراض
direct rule
حکومتایالتیومحلی
L'Hôpital's rule
قاعده هوپیتال
[ریاضی]
majority rule
شیوه رای گیری بر مبنای اکثریت ازاد
cosine rule
قانون کاشانی
[ریاضی]
L'Hôpital's rule
قاعده لوپیتال
[ریاضی]
we make it a rule to
قانون ما اینست که ...قانونی داریم که .....
majority rule
قانون اکثریت
two man rule
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
trapezoidal rule
قاعده ذوزنقهای
tokick against a rule
ازقانون سرباززدن
rule book
کتابقانون
cosine rule
قانون کسینوس
[ریاضی]
to rule the roast
اختیار داری کردن
twentyfour second rule
قانون 42 ثانیه در بسکتبال
rule of thumb
حساب سر انگشتی
rule of thumb
حساب تخمینی و فرضی
rule of thumb
حساب انگشت
rule of reason
تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
rule of reason
تفسیر قانونی توام با سوء نیت
rule governed
قاعده مند
right hand rule
قاعده راست گرد
production rule
تولید
production rule
قاعده
rule of thumb
قانون کلی
rule of thumb
قانون عمومی
rule of thumb
قاعده سر انگشتی
sine rule
قانون سینوس ها
[ریاضی]
there is no exception to that rule
ان قانون استثناء ندارد
the rule of law
تامین قضایی
the rule of law
تامین قانونی
sliding rule
خط کش مهندسی
sliding rule
خطکش ریاضی
sequence rule
قاعده توالی
saytzeff's rule
قاعده زایتسف
rule the roost
اختیارداری کردن
plumb rule
خط کش معماری
plumb rule
ریسمان کار یا شاقولی که روی تختهای اویزان باشد تخته کار
phase rule
قاعده فاز
leader's rule
روش تعیین مسافت امن هنگام اجرای تیر بالای سربوسیله تیربار
last chance rule
مقررات مربوط به اجتناب ازتصادم با قایقهای دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com