Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hard cash
پول نقد
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
cash
حواله پستی تلگرافی یا بانکی
cash
چک
cash
پول رایج
cash
صندوق
cash
نقد کردن
cash
وصول کردن نقدکردن
cash
نقدکردن
cash
نقدی
cash
اسکناس
cash
پول خرد
cash
دریافت کردن صندوق پول
cash
پول نقد
cash
نقد
She had the never to ask for cash .
اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
cash in on
<idiom>
شانسی سود بردن
available cash
موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
cash flow
گردش وجوه
cash registers
صندوق پول شمار
cash balance
تراز نقدی
cash assets
داراییهای نقدی
cash against documents
پول در مقابل اسناد
cash account
حساب نقدی
cash plans
طرح پرداختهای نقدی
capital in cash
سرمایه نقدی
cash registers
ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه
cash registers
ماشین صندوقداری
cash items
اسناد تنخواه گردان
cash box
صندوق پول
cash budget
بودجه نقدی
cash discount
تخفیف نقدی
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
cash dividened
سود نقدی
cash flows
وجوه در گردش
cash flows
نقدینه
cash capital
سرمایه نقدی
cash nexus
رابطه نقدی
cash office
دایره صندوق
cash office
صندوق
cash on delivery
پرداخت هنگام تحویل
cash on delivery
فروش نقدی
cash on delivery
فروش نقد پس از تحویل کالا وصول وجه در حین تحویل کالا
cash deficit
کسر صندوق
cash-wage
دستمزد نقدی
cash crop
محصولی که برای فروش فرآوری میشود
to cash a cheque
چک را نقد کردن
to buy for cash
نقد کردن
spot cash
پول نقد
spot cash
پرداخت نقدی
share in cash
سهم نقدی
sell for cash
نقد فروختن
on cash basis
نقدا"
cash crop
فرآورد فروشی
cash crop
محصول فروشی
cash readout
وسیلهنمایشمقدارپول
cash register
صندوق
[محل پرداخت پول]
strapped for cash
<idiom>
هیچ پولی دربساط نداشتن
cash on the barrelhead
<idiom>
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
cash cow
<idiom>
منبع خوبی از پول
To turn into cash.
به پول نزدیک کردن
cash desk
صندوقپرداختپولدر یکمغازه
cash card
کارتمخصوصگرفتنپول
non cash shares
سهام غیر نقدی
non cash share
سهم غیر نقدی
net cash
نقدی خالص
cash sale
فروش نقدی
cash rent
اجاره نقدی
cash ratio
نسبت نقدینگی
cash spot
نقد فوری
cash prompt
نقد فوری
cash price
بهای نقدی
cash sale
بیع نقد
cash security
وثیقه نقدی
cash security
وجه الضمان نقدی
net cash
قیمت مقطوع
idle cash
پول بلااستفاده
idle cash
پول بیکار
cash crop
فرآورد نقدینهساز
for prompt cash
فی المجلس
for prompt cash
نقدا`
contribution not in cash
سهم الشرکه غیر نقدی
cash with order
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
cash price
قیمت نقدی
cash register
ماشین صندوقداری
cash dispensers
ماشینی که با داخل نمودن کارت مخصوص ودادن دستور لازم
cash dispensers
پرداخت مینماید
cash and carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash-and-carries
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash books
دفتر نقدی
cash book
دفتر نقدی
cash balance
مانده نقدی
cash-and-carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash crops
محصولات نقدی مانند
cash crops
گندم جو
cash crops
برنج
cash crops
ذرت
cash crops
پنبه وتنباکو
cash dispensers
تحویل دارخودکار
cash dispensers
پرداخت کننده پول
cash register
ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه
cash register
صندوق پول شمار
petty cash
صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
cash dispenser
پرداخت کننده پول
cash dispenser
پرداخت مینماید
cash dispenser
ماشینی که با داخل نمودن کارت مخصوص ودادن دستور لازم
cash dispenser
تحویل دارخودکار
A cash ( credit ) transaction .
معامله نقدی ( اعتباری )
cash collection voucher
سندپرداخت غرامت نقدی
cash collection voucher
سند پرداخت نقدی
paid in cash share
سهام نقدا" پرداخت شده
to save bot cash
نقد فروختن
discounted cash flow
ارزش فعلی پرداختها و هزینههای اتی
discounted cash flow
مبلغ تنزیل شده پرداختها وهزینههای اتی
Cash . Ready money .
وجه نقد
Cash is in short supply these days .
از حقوق ماهانه ام کم کنید
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
خطا
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard
بشدت
hard
خسیس درمضیقه
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard to please
مشکل پسند
hard
زمخت
I am hard at it .
سخت مشغولم
it is hard to say
نمیتوان گفت
hard by
نزدیک
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
خطای موقت در سیستم
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
سخت در مقابل نرم
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
بسرعت
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard by
درنزدیکی
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
قوی
hard of d.
دیرهضم
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard
سخت
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
سفت
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard of d.
ناگوارا
hard
دشوار
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard
مشکل شدید
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard soil
زمین سفت
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
hard and fast
لازم الاجراء
hard solder
لحیم سخت
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard shell
سخت پوست
hard line
خمشناپذیر
hard tube
لامپ سخت
hard shell
متعصب
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard soil
رویه محکم
hard and fast
سخت ومحکم
hard and fast
ثابت
hard shell
سخت
hard shell
کاسه دار
hard soil
خاک سفت
hard working
زحمت کش
hard space
فاصله واصل
hard stand
بارانداز هوایی
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard times
هنگام تنگدستی
hard times
روزگارسخت
hard surface
سخت کردن سطحی
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface
رافرش کردن
hard surface
سطح چیزی
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard vacuum
خلاء سخت
hard ware
فروف فلزی
hard working
پرکار
hard wood
چوب سخت
hard wood
چوب جنگلی
hard wood
چوب بادوام
hard wood
چوب سفت
hard wing
بال صلب
hard solder
لحیم برنجی
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com