Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hard coal
ذغال سنگ سخت
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
coal
زغال کردن
coal
زغال
coal
زغال سنگ
coal
ذغال سنگ
coal measures
طبقات زغال خیز
coal pit
محل زغال سازی
coal pit
گودزغال سنگ
coal oil
کتران
coal oil
قطران
coal tar
قطران ذغال سنگ
coal tar
قطران زغال سنگ
coal gas
گاز ذغال سنگ
coal mine
معدن ذغال سنگ
coal hole
زغال دان
coal hole
جازغالی
coal box
سطل زغالی
bituminous coal
زغال قیری
bituminous coal
زغال سنگ چاق
bituminous coal
ذغال سنگ چاق
blind coal
زغال سنگ بی شعله
caking coal
ذغال کوره
coal bed
رگه زغال
coal box
جازغالی
mineral coal
ذغالسنگ
coal dust
خاکه زغال
coal field
کان زغال سنگ
coal field
ناحیه زغال خیز
coal fish
یکجورماهی روفن
coal heaver
زغال کش
coal gas
گاز زغال سنگ
furnace coal
ذغالسنگ کوره
mineral coal
ذغال معدنی
pit coal
ذغال سنگ
fat coal
زغال سنگ قیرداریاچربی دار
pitch coal
ذغال سنگ قیری
gas coal
ذغال سنگ گازی
coal scuttle
سطلمخصوصذغالسنگ
stone coal
زغال سنگ خشک یا خالص
soft coal
ذغال سنگ چاق
soft coal
ذغال سنگ قیردار
mine coal
ذغال معدن
lump coal
ذغالسنگ کلوخه
powdered coal
خاک ذغال
coal mining
کان ذغال سنگ
[کان کنی]
coal mining
معدن ذغال سنگ
[کان کنی]
coal whipper
زغال کش کشتی
dust coal
خاک ذغال
powdered coal firing
سوخت خاک ذغال
he had a good supply of coal
بود
coal dust firing
اشتعال گردی
pulverized coal burner
مشعل خاک ذغالی
coal tar pitch
قیر ذغال سنگ
coal tar pitch
قیر قطران ذغال سنگ
coal tar dye
رنگ قیری
he had a good supply of coal
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
coal tar dye
رنگ قطران ذغال سنگ
coal tar dyes
رنگهای قطرانی
e c s c (european coal & steel commissio
فرانسه جمهوری فدرال المان ایتالیا
e c s c (european coal & steel commissio
جامعه ذغالسنگ و فولاد اروپا
e c s c (european coal & steel commissio
لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
e c s c (european coal & steel commissio
سازمان متشکل ازنمایندگان بلژیک
it is hard to say
نمیتوان گفت
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard to please
مشکل پسند
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
خطای موقت در سیستم
hard
خطا
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
سخت در مقابل نرم
hard of d.
دیرهضم
hard
سخت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard
سفت
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard
دشوار
hard
مشکل شدید
hard
قوی
hard
سخت گیر نامطبوع
hard by
درنزدیکی
hard by
نزدیک
hard
زمخت
hard
بشدت
hard
بسرعت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
خسیس درمضیقه
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard of d.
ناگوارا
hold hard
صبر کنید
hard wood
چوب بادوام
hard set
سفت شده
hard shouder
شانه راست
hard water
اب سنگین
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard wood
چوب جنگلی
hard working
پرکار
hard working
زحمت کش
hard set
ثابت شده
hard set
منقبض شده
hard wood
چوب سخت
hold hard
عجله نکنید
hard radiation
تابش یا پرتو سخت
hard rubber
لاستیک سخت
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard set
سخت شده
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard wood
چوب سفت
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard soil
زمین سفت
hard soil
خاک سفت
hard soil
رویه محکم
hard surface
سطح چیزی
hard solder
لحیم برنجی
hard solder
لحیم سخت
hard solder
جوش سخت
hard space
فاصله واصل
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stand
بارانداز هوایی
hard shell
متعصب
hard surface
رافرش کردن
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard water
اب سخت
hard ware
فلز الات
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard shell
سخت پوست
hard shell
کاسه دار
hard times
هنگام تنگدستی
hard times
روزگارسخت
hard shell
سخت
hard surface
سخت کردن سطحی
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
rock-hard
بینهایتسخت
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard time
روزگار سخت
hard line
انعطافناپذیر
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
It was raining hard.
باران سختی می با رید
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
hard-won
رسیدنبههدفی
hard-wearing
قویوبادوام
hard-hit
درگیرمشکلی
hard line
افراط آمیز
hard line
سختگیرانه
hard line
سرسختانه
hard line
یکدنده
hard line
خمشناپذیر
hard line
سخت
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard
دیرجان کندن
to die hard
سخت مردن
to bear hard
زوراوردن
to bear hard
جفاکردن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard-hitting
پرتکاپو
hard-hitting
سختکوش
hard-drinking
معتادبهالکل
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat
کلاهایمنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com