English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (9 milliseconds)
English Persian
hard core زیرسازی جاده
hard core پی جاده
hard core مصالح تخریب
hard core مصالح اوار
Search result with all words
rubble hard core مصالح تخریب
rubble hard core مصالح اوار
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
core درون
core مرکزی
core مغز
core هسته یا دیوارهستهای
core هسته سنگ
core وسیله تبدیل اشعه به انرژی الکتریکی
core مغزی
core چنبره
core هسته
core مغز ودرون هرچیزی
core 1-حافظه مرکزی کامپیوتر. 2-روش ذخیره سازی غیر فرار در کامپیوترهای قدیمی
core ماهیچه
core نمونه مواد حفاری
core رشته سیم هسته وسط سیم
core بخش هدایت مرکز یک کابل
core هسته مرکزی مفتول
core مغزه
core برنامه کامپیوتری ذخیره شده در حافظه اصلی
core storage انبار چنبرهای
four core cable کابل چهاررشتهای
four core cable کابل چهار سیمه
ferrite core به کار می رفت
ferrite core ماده مغناطیسی کوچک که بار الکترومغناطیسی را نگه می دارد در هسته حافظه
ferrite core جمبره فریتی
coil core هسته سیم پیچ
extendeo core حافظه چنبرهای توسعه یافته
radiator core هستهرادیاتور
core storage انباره چنبرهای
core transformer مبدل هسته دار
core storage انباره هستهای
reactor core هستهرآکتور
core sand ماسه ریخته گری
core drilling نمونه برداری با مته
core dump روگرفت حافظه
core oven کوره هسته
core gap چاک هسته
core hole سوراخ هسته
core iron اهن هسته
core loss اتلاف هسته
core loss اتلاف اهن
core matrix ماتریس چنبرهای
core memory حافظه چنبرهای
core memory حافظه هستهای
core nail سوزن هسته
core drill مته نمونه بردار
core box قالب ماهیچه
core print تکیه گاه ماهیچه
core plane صفحه چنبره ها
air core بی هسته
apple core تخمدان سیب
armature core هسته ارمیچر
bobbin core هسته سیم پیچ
cable core سیم کابل
core sample نمونه استوانهای
coil core هسته بوبین
core pin خار هسته
concrete core نمونه استوانهای بتن
core barrel لوله نمونه بردار
core binder ماده چسبی که برای تقویت به ماسه ریخته گری اضافه میشود
core of the earth هسته زمین
hollow core هسته مجوف
single core کابل یک رشتهای
magnetic core هسته مغناطیسی
magnetic core چنبره مغناطیسی
magnet core هسته
magnet core هسته اهنربا
magnet core هسته مغناطیسی
laminated core هسته متورق
impervious core هسته ناتراوا
iron core هسته اهن
impervious core هسته نفوذناپذیر
single core هادی تک رشتهای
watertight core هسته اب بندی
transformer core هسته ترانسفورماتور
clay core مرکزخاکرس
three core cable کابل سه رشتهای
wire core مغزی سیمی
solenoid core هسته سولنئید
it is rotten at the core ازدرون خراب است
concrete core wall دیوار با هسته بتنی
iron core choke پیچک با هسته اهنی
iron core coil پیچک با هسته اهنی
iron core transformer مبدل با هسته اهنی
core molding machine دستگاه ریخته گری هسته
single core cable کابل یک رشتهای
toroid magnetic core هسته مغناطیسی چنبرهای
core blowing equipment تجهیزات دمیدن هسته
air core chuke پیچک با هسته هوایی
air core transformer ترانسفورماتور با هسته هوایی
core baking oven کوره خشک کننده
magnetic core memory حافظه چنبرهای مغناطیسی
closed magnetic core هسته مغناطیسی بسته
smooth core armature ارمیچر با هسته صاف
rosin core solder لحیم با مغز کولوفان
magnet core aerial آنتن با هسته آهنربایی
single core cable کابل یک سیمه
spilt core type transformer ترانسفورماتور انبری
it is hard to say نمیتوان گفت
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard of d. ناگوارا
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is not very hard چندان سخت نیست
hard by نزدیک
hard to please مشکل پسند
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard by درنزدیکی
hard of d. دیرهضم
hard بشدت
hard زمخت
hard قوی
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard مشکل شدید
hard دشوار
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard سفت
hard سخت
hard سخت گیر نامطبوع
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard up <idiom> کمبود پول
hard خسیس درمضیقه
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard بسرعت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard خطای موقت در سیستم
hard خطا
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard سخت در مقابل نرم
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
I am hard at it . سخت مشغولم
hard space فاصله واصل
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard stand بارانداز هوایی
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard solder لحیم برنجی
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stock اجر سخت
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard shouder شانه راست
hard solder جوش سخت
hard set سفت شده
hard shell سخت پوست
hard shell کاسه دار
hard shell سخت
hard shell متعصب
hard soil زمین سفت
hard soil خاک سفت
hard soil رویه محکم
hard solder لحیم سخت
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard surface سطح چیزی
hard times روزگارسخت
hard wing بال صلب
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water اب سنگین
hard water اب سخت
hard ware فلز الات
hard ware فروف فلزی
hard vacuum خلاء سخت
hard tube لامپ سخت
hard wood چوب سفت
hard wood چوب بادوام
hard wood چوب جنگلی
hold hard عجله نکنید
hard surface رافرش کردن
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard board تخته فشاری
hard surface سخت کردن سطحی
hold hard صبر کنید
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard working زحمت کش
hard working پرکار
hard wood چوب سخت
hard times هنگام تنگدستی
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard hat کلاهایمنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com