Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
hard disc bus
سیمهارد
Search result with all words
hard disc drive
محلقرارگیریهارد
hard disc
[British E]
دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard disc drive
[British E]
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
disc
گرده
disc
صفحه گرامافون
disc
[تزئینات به شکل ستون صاف، مدور و برجسته]
disc
دیسک
disc
مراجعه مستقیم به دیسک فشرده
disc
صفحه
disc
صفحه کلاج صفحه دیسک تیغ اره
disc
بشقاب سوپاپ
disc
دیسک صفحه ساختن
disc
رسانه مغناطیسی دیسک
disc
قرص
disc
حلقهای که تیغههای یک مرحله از کمپرسور روی ان قرار میگیرد
optical disc
دیسکنوری
disc loading
نسبت وزن هلیکوپتر به مساحت دیسک رتوراصلی
film disc
صفحهفیلم
floppy disc
فلاپیدیسک
disc integrator
انتگرالگیری دیسکی
disc brake
ترمز صفحهای
disc brake
ترمز دیسکی
disc area
مساحت دیسک
disc motor
موتورصفحه
blowout disc
دیسک نازک فلزی برای اب بندی کردن سیستمهای سیالات
arago's disc
صفحه اراگو
eccentric disc
صفحه گریز از مرکز
filter disc
قرص صافی
tax disc
میچسبانند
tax disc
برگهپرداختمالیاتکهبرشیشهاتومبیل
slipped disc
وضعیتیکهیکیازدیسکهادرجهتدرستینمیچرخد
disc recording
ضبط روی صفحه گرامافون
tension disc
صفحهکشش
disc jockeys
کسیکه در رادیو یا تلویزیون وسالن رقص صفحات موسیقی میگذارد
disc jockey
کسیکه در رادیو یا تلویزیون وسالن رقص صفحات موسیقی میگذارد
disc camera
صفحهدوربین
covering disc
صفحهپوشیدهشده
rotor disc
دیسک رتور
sechi disc
شفافیت سنج اب دریا
sintered disc
قرص متخلخل
retarding disc
صفحه سرعت شکن
adhesive disc
صفحهچسبنده
turbine disc
دیسک توربین
disc compartment
محلقرارگیرینوار
area of a disc
مساحت دایره
[ریاضی]
timing disc
علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
area of a disc
مساحت صفحه
[قرص شکل]
[ریاضی]
disc mixer
نمایشاجزا
disc drive
درایودیسک
pirate disc
نسخه سرقت شده
pirate disc
نسخه غیر قانونی چاپ شده
Disc . Gramaphone record.
صفحه گراما فون
center disc roll
نورد دیسکی
optical disc drive
درایودیسکنوری
still video film disc
سطحفلاپیدیسک
tandem disc harrow
صفحهدوپشتههرس
discharge indicator disc
دیسک رنگی معمولا زرد یاقرمز برای نشان دادن تخلیه سیستم اطفاء حریق
dry disc rectifier
یکسو ساز خشک
center disc roll
غلطک دیسکی
fixed disc
[British E]
دیسک سخت
[رایانه شناسی]
disc compartment control
کنترلکنندهمحلقرارگیریصفحه
magneto optical disc
دیسک نوری که در وسیله ضبط مغناطیسی- نوری به کار می رود
floppy disc drive
محلورودفلاپیدیسک
heat deflecting disc
صفحهانحرافگرما
disc drive port
قسمتوروددیسک
disc spacing lever
نمایشمقدارفضا
compact disc unit
محلقرارگیریدیسک
mini-floppy disc
فالاپیدیسککوچک
compact disc player
دستگاهدیسکفشرده
disc
[disk]
drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
center disc
[disk wheel]
دیسک با سوراخ بزرگ در کانونش
[ فناوری خودرو]
double multiple disc clutch
کلاج چند صفحه- دوبل
compact disc player controls
دکمههایکنترلکنندهدیسک
hard of d.
ناگوارا
hard of d.
دیرهضم
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard to please
مشکل پسند
hard by
نزدیک
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is hard to say
نمیتوان گفت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is not very hard
چندان سخت نیست
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard by
درنزدیکی
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard
سخت
hard
زمخت
hard
سفت
hard
دشوار
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
خطای موقت در سیستم
hard
خطا
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
سخت در مقابل نرم
hard
مشکل شدید
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
بشدت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard
خسیس درمضیقه
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
بسرعت
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard
قوی
to bear hard
جفاکردن
hard surface
سخت کردن سطحی
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard line
سختگیرانه
hard wood
چوب بادوام
hard wood
چوب جنگلی
hard working
پرکار
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard wood
چوب سخت
hard working
زحمت کش
hold hard
صبر کنید
hold hard
عجله نکنید
hard wood
چوب سفت
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand
بارانداز هوایی
hard space
فاصله واصل
hard solder
جوش سخت
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard soil
رویه محکم
hard soil
خاک سفت
hard surface
سطح چیزی
hard surface
رافرش کردن
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
hard water
اب سخت
hard ware
فلز الات
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard times
هنگام تنگدستی
hard times
روزگارسخت
hard shouder
شانه راست
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard soil
زمین سفت
to bear hard
زوراوردن
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard time
روزگار سخت
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard hat
کلاهایمنی
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard-drinking
معتادبهالکل
hard-hit
درگیرمشکلی
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
It was raining hard.
باران سختی می با رید
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
hard-wearing
قویوبادوام
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پرتکاپو
hard line
افراط آمیز
rock-hard
بینهایتسخت
hard line
سرسختانه
hard line
یکدنده
hard line
انعطافناپذیر
hard line
خمشناپذیر
hard line
سخت
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard
دیرجان کندن
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-nosed
سرسخت
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard-won
رسیدنبههدفی
hard-nosed
پشت همانداز
hard-nosed
ارغه
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com