Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
hard ground
زمین سفت
hard ground
زمین سخت
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
hard of d.
ناگوارا
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard up
<idiom>
کمبود پول
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard of d.
دیرهضم
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
I am hard at it .
سخت مشغولم
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard to please
مشکل پسند
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is hard to say
نمیتوان گفت
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard by
درنزدیکی
hard by
نزدیک
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard
سخت در مقابل نرم
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
سخت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
سفت
hard
بسرعت
hard
بشدت
hard
دشوار
hard
مشکل شدید
hard
قوی
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
خسیس درمضیقه
hard
زمخت
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
خطای موقت در سیستم
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
خطا
hard hack
بوته کوتاهی که دراتازونی میروید
hard hack
اسپیره
hard fiber
فیبر سخت
hard handed
دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard featured
زشت
hard featured
بدقیافه
hard handed
خسیس
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard goods
اجسام سخت
hard finish
روکاری زبر
hard fisted
خسیس
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard fisted
جوکی
hard game
بازی دشوار
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard glass
شیشه سخت
hard goods
اجسام پایدار ومقاوم
hard head
ادم بی کله
hard head
بی مخ
hard lines
بدبختی
hard maple
افرای قندی قند افرا
hard mouth
بد دهنگی
hard mouth
بد لگامی
hard mouthed
بد دهنه
hard mouthed
بدلگام
hard mouthed
خودسر
hard pan
قشر سنگی شده
hard radiation
تابش یا پرتو سخت
hard rubber
لاستیک سخت
hard lines
سختی
hard layer
لایه سفت
hard layer
لایه سخت
hard head
شاخ جنگی
hard heartedly
بیرحمانه
hard heartedly
از روی سخت دلی
hard heartedness
سنگدلی
hard heartedness
قساوت
hard mouthed
سرکش
hard hyphen
خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
hard hyphen
خط تیره واصل
hard labor
اعمال شاقه
hard laid
سفت تابیده
half hard
نیم سخت
hard base
سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base
باز سختbaseball
hard beach
ساحل مستحکم
hard beach
قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard bested
درفشار
hard bested
درگرفتار
hard bill
پرندگان سخت منقار
hard bitten
سگ خو
hard bitten
سرسخت
hard bitten
سخت گیر
hard bitten
گاز گیر
hard base
سکوی پرتاب مستحکم
hard ball
baseball =
hammer hard
چکش خورده
hammer hard
چکشی
hammer hard
سخت
hard port
فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hard port
ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard acid
اسید سخت
hard advertising
تبلیغات تهاجمی
hard bake
بادام سوخته
hard baked
سفت پز
hard baked
سفت پخته شده
hold hard
صبر کنید
hard bitten
سخت گاز گرفته شده
hard board
تخته فشاری
hard boiled
سخت جوشیده
hard copy
نسخه چاپی
hard copy
نسخه ملموس خروجی چاپی
hard core
زیرسازی جاده
hard core
پی جاده
hard core
مصالح تخریب
hard core
مصالح اوار
hard drive
گرداننده سخت
hard error
خطای سخت افزاری
hard error
خطای ملموس
hard face
سخت کردن سطحی
hard failure
نارسایی سخت افزاری خرابی سخت افزاری
hard copal
کوپال سخت
hard colors
رنگهای سنگین
hard boiled
زیاد سفت شده
hard boiled
سفت سفت پز
hard boiled
پرتعصب
hard boiled
سرسخت وخشن
hard brick
اجر سخت
hard brick
اجر بهی
hard charge
بشدت و حداکثر سرعت راندن
hard chine
خن زاویهای
hard clam
حلزون دارای کفههای صدفی سخت
hard coal
ذغال سنگ سخت
hard favoured
زشت
hard line
سخت
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard-nosed
ارغه
hard-nosed
پشت همانداز
hard hat
کلاهایمنی
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard-drinking
معتادبهالکل
hard-hit
درگیرمشکلی
hard-wearing
قویوبادوام
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
یک دنده
hard line
خمشناپذیر
hard line
انعطافناپذیر
hard line
یکدنده
hard line
سرسختانه
hard line
سختگیرانه
hard line
افراط آمیز
hard-hitting
پرتکاپو
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-nosed
سرسخت
hard-won
رسیدنبههدفی
rock-hard
بینهایتسخت
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard time
روزگار سخت
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
It was raining hard.
باران سختی می با رید
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard solder
جوش سخت
hard space
فاصله واصل
hard stand
بارانداز هوایی
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stock
اجر سخت
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard surface
سطح چیزی
hard surface
رافرش کردن
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard soil
رویه محکم
hard set
سخت شده
hard set
منقبض شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com