English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
hard labour اعمال شاقه
Search result with all words
imprisonment with hard labour حبس با اعمال شاقه
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
labour حزب کارگر
labour نیروی انسانی
labour کارگر
labour کوشش کردن
labour تقلاکردن
labour زحمت کشیدن
labour درد زایمان
labour کارگر عمله
labour زحمت کوشش
labour رنج
labour کار
f.labour بیگاری
in labour سر زا
in labour در حال زایمان
labour force مردمیکهتوانائیکارکردندارند
labour-saving کار کم کن رنج گاه
labour saving کار کم کن رنج گاه
Labour Party حزب کارگر
forced labour کار اجباری
unpaid labour بیگاری
labour day روز کارگر
casual labour کارگر اتفاقی
labour market متقاضیکار
direct labour دستمزد مستقیم
labour-intensive صنعتیکهبهتعدادکارگرزیادینیازمنداست
day labour کار روزمزد
date labour کار روز مزد
common labour کارگر عمومی
slave labour بردهداری
casual labour کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
forced labour بیگاری
divisions of labour تقسیم کار
division of labour تقسیم کار
premature labour زاییمان پیش از موعد طبیعی
manual labour امضای دستی
labour union اتحادیه کارگران
labour policy سیاست استخدام کارکنان
labour law حقوق کار
labour law قانون کار
labour code قانون کار
labour act قانون کار
labour office اداره کارگزینی
indirect labour هزینه دستمزد غیرمستقیم
indirect labour کار غیرمستقیم
skilled labour کارگر ماهر
statute labour بیگار
bonded labour کارکردندرقبالپولیکهقبلاقرضگرفتهشده
unskilled labour کارگرانی که کارشان استادای نخواهد
unskilled labour نخواهد
unskilled labour کارهایی که استادی
unpaid labour بیگار
statute labour کار اجباری
statute labour بیگاری
international labour organization سازمان بین المللی کار سازمانی که در جوار جامعه ملل تاسیس شد و در سال 6491 به سازمان ملل پیوست و هدف ان بهبودبخشیدن به شرایط کار ازجنبه ها مختلف و حمایت ازکارگران و منافع ایشان میباشد
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
labour is often the father of pleasure <proverb> مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
labour intensive industry صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
to labour [British English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
labour intensive industry صنعت کاربر
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard to please مشکل پسند
I am hard at it . سخت مشغولم
it is hard to say نمیتوان گفت
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is not very hard چندان سخت نیست
hard by درنزدیکی
hard of d. دیرهضم
hard by نزدیک
hard of d. ناگوارا
hard خسیس درمضیقه
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard سخت گیر نامطبوع
hard مشکل شدید
hard دشوار
hard سفت
hard سخت
hard قوی
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard زمخت
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard بشدت
hard بسرعت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard خطای موقت در سیستم
hard خطا
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard up <idiom> کمبود پول
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard سخت در مقابل نرم
hard soil خاک سفت
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard soil رویه محکم
hard solder لحیم برنجی
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stock اجر سخت
hard wood چوب جنگلی
hold hard عجله نکنید
hard shell سخت
hard shouder شانه راست
hard stand بارانداز هوایی
hard set منقبض شده
hard set ثابت شده
hard set سفت شده
hard shell سخت پوست
hard space فاصله واصل
hard shell کاسه دار
hard surface سطح چیزی
hard shell متعصب
hard soil زمین سفت
hard vacuum خلاء سخت
hold hard صبر کنید
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard ware فلز الات
hard ware فروف فلزی
hard solder لحیم سخت
hard tube لامپ سخت
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard times هنگام تنگدستی
hard times روزگارسخت
hard surface سخت کردن سطحی
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard water اب سخت
hard water اب سنگین
hard working زحمت کش
hard working پرکار
hard wood چوب سخت
hard solder جوش سخت
hard set سخت شده
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard wood چوب بادوام
hard wood چوب سفت
hard wing بال صلب
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard surface رافرش کردن
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
hard-drinking معتادبهالکل
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat کلاهایمنی
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
hard time روزگار سخت
hard-won رسیدنبههدفی
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
It was raining hard. باران سختی می با رید
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard line سرسختانه
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
rock-hard بینهایتسخت
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed <adj.> دست تنگ
to bear hard جفاکردن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
hard line سخت
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پرتکاپو
hard line افراط آمیز
hard line سختگیرانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com