Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
hard laid
سفت تابیده
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
laid on
<past-p.>
منظور شده
laid up
مریضدربسترخوابیده
new laid
تازه
laid up
<idiom>
بستری دررختخواب
new-laid
تازه گذاشته
new-laid
تازه
new laid
تازه گذاشته
to be laid up with something
از چیزی مریض شدن
laid on
<past-p.>
تعیین شده
to be laid up with something
بیماری گرفتن
laid on
<past-p.>
اختصاص داده شده
laid
زمان گذشته و اسم مفعول lay
twice laid
ساخته شده از انتهای رشتههای طناب
laid on
<past-p.>
تهیه شده
laid up in bed
وضع طبیعی راه پیچیدگی
laid up in bed
پیشه ویژه رشته
soft laid
نرم تابیده
laid-back
خونسرد
laid up in bed
وضع
laid up in bed
بستری
shroud laid
تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
deep laid
امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
deep laid
موذیانه
She laid the book aside .
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
laid paper
کاغذی که در متن اصلی ان خطوط موازی وجود داشته باشد
laid-back
آرام
laid-back
بیشتاب
I was laid low with the flu.
آنفولانزا من را خیلی ضعیف کرد.
The jewels were laid out beautifully.
جواهرات رابطرز زیبایی چیده بودند
I have laid up my car for repairs.
اتوموبیلم را برای تعمیرات خوابانده ام
He has laid hands on these lands.
دست انداخته روی این اراضی
hawse laid rope
طناب سه لا
hawse laid rope
طناب سه بند
dry laid masonry
بنائی خشکه چین
dry laid masonry
فکافته خشکه چینی
A curse has been laid on the family .
خانواده لعنت شده یی است
cable laid rope
طنابیکه ازسه رشته سه لایی بافته شده باشد
shroud laid rope
طناب چهارلا
the scene is laid in paris
درپاریس قرارداده شده است
shroud laid rope
طناب چهاربند
the scene is laid in paris
جای وقوع
cold laid mixture
اسفالت سرد
The dust was laid ( settled ) .
گرد وخاک نشست
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
He laid down his life in the service of his country .
عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
خطای موقت در سیستم
hard
خطا
hard by
نزدیک
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard
بشدت
hard
بسرعت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard by
درنزدیکی
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard to please
مشکل پسند
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard
خسیس درمضیقه
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard
مشکل شدید
hard of d.
ناگوارا
hard of d.
دیرهضم
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard
دشوار
hard
سفت
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
سخت
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
سخت در مقابل نرم
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard
زمخت
hard up
<idiom>
کمبود پول
it is hard to say
نمیتوان گفت
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
قوی
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard wood
چوب جنگلی
hard wing
بال صلب
hard shell
سخت پوست
hard wood
چوب سفت
hard wood
چوب بادوام
hard wood
چوب سخت
hold hard
صبر کنید
hard working
پرکار
hard working
زحمت کش
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand
بارانداز هوایی
hard space
فاصله واصل
hard solder
جوش سخت
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard soil
رویه محکم
hard soil
خاک سفت
hard set
ثابت شده
hard set
سفت شده
hard soil
زمین سفت
hard shell
متعصب
hard shell
سخت
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stock
اجر سخت
hard water
اب سخت
hard ware
فلز الات
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard times
هنگام تنگدستی
hard times
روزگارسخت
hard surface
سخت کردن سطحی
hold hard
عجله نکنید
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface
رافرش کردن
hard surface
سطح چیزی
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard shell
کاسه دار
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard shouder
شانه راست
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
It was raining hard.
باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard
بینهایتسخت
hard-won
رسیدنبههدفی
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard time
روزگار سخت
hard-wearing
قویوبادوام
hard-hit
درگیرمشکلی
hard line
افراط آمیز
hard line
سختگیرانه
hard line
سرسختانه
hard line
یکدنده
hard line
انعطافناپذیر
hard line
خمشناپذیر
hard line
سخت
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard
دیرجان کندن
to die hard
سخت مردن
to bear hard
زوراوردن
to bear hard
جفاکردن
hard-hitting
پرتکاپو
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-drinking
معتادبهالکل
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat
کلاهایمنی
hard-nosed
پشت همانداز
hard-nosed
ارغه
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
یک دنده
hard-nosed
سرسخت
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard set
منقبض شده
hard colors
رنگهای سنگین
hard bitten
سرسخت
hard bitten
سگ خو
hard bill
پرندگان سخت منقار
hard bested
درگرفتار
hard bested
درفشار
hard of belief
دیر باور
hard shoulder
شانه تحکیم شده
hard beach
قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard shoulder
شانه تثبیت شده
hard beach
ساحل مستحکم
hard base
باز سختbaseball
hard base
سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base
سکوی پرتاب مستحکم
hard ball
baseball =
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com