English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
hard mouthed بد دهنه
hard mouthed بدلگام
hard mouthed خودسر
hard mouthed سرکش
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
mouthed مدخل بیان
mouthed ادا و اصول در اوردن
mouthed صحبت
mouthed گفتن
mouthed دهنه زدن
mouthed در دهان گذاشتن
mouthed مصب
mouthed دهانه
mouthed دهان
open mouthed حیران
wide mouthed دهن گشاد
open mouthed مبهوت پرخور
open mouthed حریص
open-mouthed حیران
open-mouthed سرگشته
open-mouthed مبهوت پرخور
open-mouthed حریص
mealy mouthed اهسته حرف زن
mealy mouthed سخن له کن
tight mouthed کم حرف خاموش
tight mouthed رازدار
loud-mouthed اهل جیغ و داد و اعتراض
full mouthed پرصدا
full mouthed دارای شماره کامل دندان
full mouthed تمام دندان
loud-mouthed پر سرو صدا
loud-mouthed لتره
deep mouthed دارای صدای درشت و کلفت
deep mouthed گنده اواز
deep mouthed گنده صدا
bell mouthed دهن گشاد
mealy-mouthed بی خلوص
mealy-mouthed سخن له کن
mealy-mouthed اهسته حرف زن
mealy mouthed دریغ دارنده ازراست گویی
mealy mouthed بی خلوص
narrow mouthed دهن باریک
foul-mouthed بحاش
mealy-mouthed دریغ دارنده ازراست گویی
foul mouthed بدزبان
foul mouthed بد دهن
foul mouthed بحاش
foul-mouthed بدزبان
foul-mouthed بد دهن
open mouthed سرگشته
hard خطا
hard بشدت
hard بسرعت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard خطای موقت در سیستم
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard زمخت
hard by درنزدیکی
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is hard to say نمیتوان گفت
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is not very hard چندان سخت نیست
hard سخت
hard سفت
hard دشوار
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
hard to please مشکل پسند
hard by نزدیک
hard مشکل شدید
hard قوی
hard سخت گیر نامطبوع
hard خسیس درمضیقه
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
I am hard at it . سخت مشغولم
hard of d. ناگوارا
hard up <idiom> کمبود پول
hard of d. دیرهضم
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard سخت در مقابل نرم
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard tube لامپ سخت
hard surface رافرش کردن
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard times هنگام تنگدستی
hard times روزگارسخت
hard surface سخت کردن سطحی
hard vacuum خلاء سخت
hard ware فروف فلزی
hard working پرکار
hard wood چوب سخت
hard wood چوب جنگلی
hard mouth بد دهنگی
hard mouth بد لگامی
hard wood چوب بادوام
hard wood چوب سفت
hard wing بال صلب
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water اب سنگین
hard water اب سخت
hard ware فلز الات
hard surface سطح چیزی
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard stock اجر سخت
hard sector قطاع سخت افزاری
hard sectored دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sectoring می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard set سخت شده
hard solder لحیم برنجی
hard soil رویه محکم
hard soil خاک سفت
hard soil زمین سفت
hard shell متعصب
hard shell سخت
hard shell کاسه دار
hard set منقبض شده
hard set سفت شده
hard sauce مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard shell سخت پوست
hard stand بارانداز هوایی
hard space فاصله واصل
hard pan قشر سنگی شده
hard solder جوش سخت
hard solder لحیم سخت
hard radiation تابش یا پرتو سخت
hard rubber لاستیک سخت
hard set ثابت شده
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
hard time روزگار سخت
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard بینهایتسخت
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
hard-drinking معتادبهالکل
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard pressed <adj.> دست تنگ
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder شانه راست
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard line یکدنده
hard line سرسختانه
hard line سختگیرانه
hard hat کلاهایمنی
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پرتکاپو
hard line افراط آمیز
hard working زحمت کش
hard board تخته فشاری
hard acid اسید سخت
hard port ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard port فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hammer hard سخت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com