English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (2 milliseconds)
English Persian
hard pressed سخت گرفتار
hard pressed سخت موردتعقیب
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard pressed <adj.> دست تنگ
Search result with all words
hard-pressed سخت گرفتار
hard-pressed سخت موردتعقیب
Other Matches
He was pressed for pressed for ad answer . به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
pressed کمبودزمانییامالی
pressed powder پنکیک
pressed area ناحیهفشردهشده
to be pressed for time عجله داشتن
the people pressed in مردم زور اورده داخل شدند
hand pressed دست افشار
She pressed my hand . دستم را فشار داد
pressed for time <idiom> با اشکال وبه سختی وقت
he is pressed for money از بی پولی در مضیقه است
united pressed pawns پیادههای رونده متصل شطرنج
cold pressed forging اهنگری فشاری سرد
We are pressed for money ( time ) . ازنظرمالی ( وقت ) تحت فشار هستیم
die pressed part بخش فشرده حدیدهای
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
She furtively pressed my hand . یواشکی دستم را فشارداد
hot pressed part بخش پرس شده داغ
iam pressed for space از حیث جا در زحمتم
iam pressed for space جایم تنگ است
I am in a great hurry . I am pressed for time . خیلی عجله دارم
hard up <idiom> کمبود پول
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
I am hard at it . سخت مشغولم
hard of d. ناگوارا
hard to please مشکل پسند
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is hard to say نمیتوان گفت
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is not very hard چندان سخت نیست
hard by نزدیک
hard by درنزدیکی
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard of d. دیرهضم
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard مشکل شدید
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard خطا
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard سخت گیر نامطبوع
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard سخت در مقابل نرم
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard قوی
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard سخت
hard سفت
hard زمخت
hard خسیس درمضیقه
hard بشدت
hard بسرعت
hard دشوار
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard خطای موقت در سیستم
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard vacuum خلاء سخت
hard water اب سخت
hard times هنگام تنگدستی
hard ware فروف فلزی
hard ware فلز الات
hard tube لامپ سخت
hard surface سطح چیزی
hard water اب سنگین
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard working زحمت کش
hard working پرکار
hard wood چوب سخت
hard wood چوب جنگلی
hard wood چوب سفت
hard wing بال صلب
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard wood چوب بادوام
hard times روزگارسخت
hard surface سخت کردن سطحی
hard shell متعصب
hard shell سخت
hard shell کاسه دار
hard shell سخت پوست
hard set سفت شده
hard set ثابت شده
hard set منقبض شده
hard set سخت شده
hard sectored دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector قطاع سخت افزاری
hard sauce مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard rubber لاستیک سخت
hard soil زمین سفت
hard soil خاک سفت
hard soil رویه محکم
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface رافرش کردن
hard sectoring می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard stock اجر سخت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand بارانداز هوایی
hard space فاصله واصل
hard solder جوش سخت
hard solder لحیم سخت
hard solder لحیم برنجی
hard radiation تابش یا پرتو سخت
hard time روزگار سخت
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard بینهایتسخت
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard-drinking معتادبهالکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard line سختگیرانه
hard line سرسختانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
hard-nosed پشت همانداز
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
hard line افراط آمیز
hard-hitting پرتکاپو
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat کلاهایمنی
hard shouder شانه راست
hard-nosed ارغه
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard base سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base سکوی پرتاب مستحکم
hard ball baseball =
hard baked سفت پخته شده
hard baked سفت پز
hard bake بادام سوخته
hard advertising تبلیغات تهاجمی
hard acid اسید سخت
hard port ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard port فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hammer hard سخت
hammer hard چکشی
hammer hard چکش خورده
half hard نیم سخت
elder hard سر بلیط
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
hard base باز سختbaseball
hard beach ساحل مستحکم
hard brick اجر سخت
hard boiled سرسخت وخشن
hard boiled پرتعصب
hard boiled سفت سفت پز
hard boiled زیاد سفت شده
hard boiled سخت جوشیده
hard board تخته فشاری
hard bitten سخت گاز گرفته شده
hard bitten گاز گیر
hard bitten سخت گیر
hard bitten سرسخت
hard bitten سگ خو
hard bill پرندگان سخت منقار
hard bested درگرفتار
hard bested درفشار
hard beach قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
die hard جان سخت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com