English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
hard sell فروشندگی باچرب زبانی وفشار
hard sell زورچپانی
hard sell سخت کوشی در فروش فروش مجدانه
hard sell فروش ماهرانه
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
sell-out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell out معامله کردن
sell out فروختن
sell out یکجا فروختن خیانت کردن
sell out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell به فروش رفتن
sell فروختن
sell معامله
sell فروش
sell-out یکجا فروختن خیانت کردن
sell-out فروختن
sell off ارزان فروختن فروش یکجا وارزان
to sell عمده فروختن
to sell یکجا فروختن
to sell by a بمزایده گذاشتن
to sell by a حراج کردن
to sell off ارزان فروختن
to sell out بدیگری واگذار کردن ورفتن
to sell off و ته انرابالا اور ردن
sell off یکجا فروختن
sell-out معامله کردن
sell out <idiom> صادق نبودن ،فرختن راز
sell فروش ومعامله
sell فروختن بفروش رفتن
To sell something at a loss. چیزی را باضرر فروختن
to sell or pat up at a حراج کردن
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
sell short پیش فروش کردن
to sell in lots قسمت قسمت فروختن
to sell in lots فال فال فروختن
to sell in lots تیکه تیکه فروختن
to sell or pat up at a بمزایده فروختن
to sell short پیش فروش کردن
to sell short سام فروختن
sell-outs تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-outs یکجا فروختن خیانت کردن
sell-outs فروختن
sell-outs معامله کردن
soft sell بانرمی وملایمت بفروش رساندن
sell-by date فروشبراساستاریخمصرف
to sell dearly مفت نباختن
sell molding قالب گیری پوستهای
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
sell for cash نقد فروختن
sell by auction به مزایده فروختن
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
sell by auction حراج کردن
sell a dummy فریفتن حریف
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
to sell at a loss بضر یا زیان فروختن
to sell dearly گران فروختن
sell like hotcakes <idiom> سریعا فروختن
to sell by retail خرده فروختن
sell on credit نسیه فروختن
sell like hot cake <idiom> رو دست بردن
sell like hot cake <idiom> مثل کاغذ زر ورق بردن
To sell at coast price . مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
If you want to sell your car , I am your man . اگر می خواهی اتوموبیلت را بفروش من مرد خریدم
sell oneself short <idiom> خودرادست کم گرفتن
such goods will sell very high اینگونه کالاهاخوب بفروش میرود
You cannot sell the cow and drink the milk . <proverb> نمى توان هم گاو را فروخت هم شیرش را نوشید .
hard سفت
hard سخت
I am hard at it . سخت مشغولم
hard دشوار
hard to please مشکل پسند
hard by نزدیک
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard قوی
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is hard to say نمیتوان گفت
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard مشکل شدید
hard by درنزدیکی
it is not very hard چندان سخت نیست
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
hard سخت گیر نامطبوع
hard خطا
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard سخت در مقابل نرم
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard up <idiom> کمبود پول
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard خطای موقت در سیستم
hard بشدت
hard of d. دیرهضم
hard زمخت
hard of d. ناگوارا
hard بسرعت
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard خسیس درمضیقه
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard solder لحیم برنجی
hard shell کاسه دار
hard shell سخت
hard shell متعصب
hard soil زمین سفت
hard shouder شانه راست
hard solder جوش سخت
hard surface سخت کردن سطحی
hard soil خاک سفت
hard space فاصله واصل
hard stand بارانداز هوایی
hard soil رویه محکم
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard solder لحیم سخت
hard wood چوب سخت
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard ware فلز الات
hard ware فروف فلزی
hard vacuum خلاء سخت
hard tube لامپ سخت
hard times هنگام تنگدستی
hard times روزگارسخت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface رافرش کردن
hard stock اجر سخت
hard water اب سخت
hard water اب سنگین
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard working زحمت کش
hard working پرکار
hard wood چوب جنگلی
hard wood چوب بادوام
hard wood چوب سفت
hard wing بال صلب
hard surface سطح چیزی
hard pressed <adj.> دست تنگ
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard line سختگیرانه
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard بینهایتسخت
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard time روزگار سخت
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard-drinking معتادبهالکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
hard hat کلاهایمنی
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
hard line سرسختانه
hard line افراط آمیز
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پرتکاپو
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard colors رنگهای سنگین
hard bested درفشار
hard beach قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard beach ساحل مستحکم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com