English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
hard shoulder شانه تحکیم شده
hard shoulder شانه تثبیت شده
hard shoulder شانه استوار
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
shoulder شانه راه
shoulder سمت موجی که هنوز نشکسته
shoulder دو طرف خاکی جاده
shoulder a دوش فنگ
shoulder to shoulder دوش بدوش
shoulder فاصله بین گلوله وباروت
shoulder دوشی
shoulder شانه
shoulder باشانه زور دادن
shoulder دوش
shoulder کتف
shoulder هرچیزی شبیه شانه
shoulder جناح
shoulder هل دادن
shoulder گوشت سردست
shoulder bolt پیچشانه
shoulder pad محافظزانو
shoulder rest استراحتشانهای
upstream shoulder شانهرودبالایی
shoulder-bag کیفیکهبهشانهاندازند
shoulder-length مویبلند
flush shoulder شانه همکف
shoulder of road شانه راه
shoulder blade استخوان شانه
flush shoulder شانه همسطح
shoulder bag کیفرودوشی
downstream shoulder بسترزهکشی
shoulder brace شانه بند
soft shoulder شانه هموار
shoulder strap badge shoulder
shoulder strap نوار سردوشی
shoulder strap سر دوشی
shoulder roll چرخیدن روی شانه ها
shoulder patch درجه روی بازوی درجه داران
shoulder mark نشان سردوشی علایم سردوشی
shoulder mark درجه روی دوش
shoulder mark درجه سردوشی افسران
shoulder mark نشان سردوشی
shoulder knot واکسیل
shoulder board پیش فنگ
shoulder block سد کردن حریف با ضربه شانه
shoulder belt حمایل
he felt a t. on his shoulder احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
shoulder clapper ماموراجرایاتوقیف
over the shoulder bombing نوعی بمباران عمودی که پس از عبور از خط قایم هدف بمب رها میشود
raised shoulder شانه سکویی
raised shoulder شانه برجسته
right shoulder arms فرمان دوش فنگ
right shoulder arms فرمان ازراست نظام
shoulder arm دوش فنگ
shoulder arms دوش فنگ
shoulder badge سردوشی
shoulder badge strap"shoulder: syn
shoulder balance بالانس شانه
shoulder knot روبان یاحمایل زینتی روی شانه
shoulder blades استخوان شانه
shoulder blades کتف
cold shoulder خونسرد
cold shoulder بی اعتنایی کردن به
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
cold-shoulder خونسرد
shoulder blade کتف
cold-shoulder بی اعتنایی کردن به
gable-shoulder پایه سنتوری
one-arm shoulder throw بایککتفپرتابکردن
To give it straight from the shoulder. مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
shoulder bag with zip کیفرودوشیزیپدار
shoulder throw and outside kick لنگ ارنج
give someone the cold shoulder <idiom> با کسی نامهربان بودن
To put ones shoulder to the wheel. تن بکار دادن
put someone's shoulder to the wheel <idiom> کمر همت بستن
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
high leg attack and shoulder control زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
To slight ( ignore) someone. To give someone the cold shoulder. To take no notice of someone . به کسی محل نگذاشتن ( بی محلی کردن )
hard by نزدیک
hard by درنزدیکی
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard سخت در مقابل نرم
it is not very hard چندان سخت نیست
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard خطای موقت در سیستم
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard سخت
hard دشوار
hard مشکل شدید
hard قوی
hard سفت
hard سخت گیر نامطبوع
hard زمخت
hard خسیس درمضیقه
hard بشدت
hard بسرعت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard of d. ناگوارا
it is hard to say نمیتوان گفت
hard خطا
I am hard at it . سخت مشغولم
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard up <idiom> کمبود پول
hard of d. دیرهضم
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
hard to please مشکل پسند
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard surface سخت کردن سطحی
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard times روزگارسخت
hard wood چوب سخت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard ware فروف فلزی
hard vacuum خلاء سخت
hard tube لامپ سخت
hard working پرکار
hard stock اجر سخت
hard working زحمت کش
hard solder لحیم سخت
hard solder لحیم برنجی
hard soil رویه محکم
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard wing بال صلب
hard space فاصله واصل
hard favoured زشت
hard wood چوب سفت
hard solder جوش سخت
hard wood چوب بادوام
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hold hard عجله نکنید
hard surface سطح چیزی
hold hard صبر کنید
hard water اب سنگین
hard stand بارانداز هوایی
hard water اب سخت
hard ware فلز الات
hard surface رافرش کردن
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard wood چوب جنگلی
hard times هنگام تنگدستی
hard shouder شانه راست
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard-nosed سرسخت
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard بینهایتسخت
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard pressed <adj.> دست تنگ
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard time روزگار سخت
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard line افراط آمیز
hard line سختگیرانه
hard line سرسختانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
hard-hitting پرتکاپو
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hit درگیرمشکلی
hard-drinking معتادبهالکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat کلاهایمنی
hard-nosed پشت همانداز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com