Dictiornary-Farsi | hard starboard | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
hard starboard	سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard starboard	ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید


Other Matches

starboard	سمت راست ناو
starboard	سمت راست قایق
starboard	بطرف راست حرکت کردن
starboard	واقع در سمت راست کشتی
starboard	سمت راست کشتی
starboard	سمت راست
starboard tack	حرکت قایق بااستفاده از باددر سمت راست
starboard hand	صفحهنمایشستاره
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.	اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
check port/starboard	جهت تعقیب رادار به سمت دماغه کشتی یا دم هواپیما
starboard hand buoy	بویه سمت راست
continue port/starboard	چرخش به سمت چپ یا راست را ادامه دهید
However hard he tried ...	با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard by	نزدیک
hard-up	جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up	جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
it is hard to say	نمیتوان گفت
to try hard to do something	تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard by	درنزدیکی
hard up <idiom>	کمبود پول
hard on (someone/something) <idiom>	آزار دادن کسی یا چیزی
come down hard on <idiom>	به سختی تنبه کردن
hard to please	مشکل پسند
hard to please	نازک نارنجی سخت راضی شو
I am hard at it .	سخت مشغولم
hard right	اعضایتندرویحزبسیاسی
it is not very hard	چندان سخت نیست
hard of d.	دیرهضم
hard of d.	ناگوارا
hard	خسیس درمضیقه
hard	مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard	مستقیما درمسیر موردنظر
hard	سخت
hard	سفت
hard	دشوار
hard	بسرعت
hard	بشدت
hard	مشکل شدید
hard	قوی
hard	سخت گیر نامطبوع
hard	زمخت
hard	تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
i hard him out	سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard	که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard	یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard	دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard	خطا
hard	سخت در مقابل نرم
hard	خطای موقت در سیستم
hard	متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard	که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard	که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
it is hard to say	به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard	کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard surface	رافرش کردن
hard working	زحمت کش
hard surface	سطح چیزی
hard wood	چوب سخت
hard superconductor	ابر رسانای سخت
hard stock	اجر سخت
hard working	پرکار
hard surface	اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard wood	چوب بادوام
hard wood	چوب سفت
hard wing	بال صلب
hard wheat	گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water	اب سنگین
hard water	اب سخت
hard ware	فلز الات
hard ware	فروف فلزی
hard vacuum	خلاء سخت
hard tube	لامپ سخت
hard times	هنگام تنگدستی
hard times	روزگارسخت
hard surface	سخت کردن سطحی
hard wood	چوب جنگلی
hard stand	بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard set	سخت شده
hard sectoring	می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard sectored	دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector	قطاع سخت افزاری
hard rubber	لاستیک سخت
hard radiation	تابش یا پرتو سخت
hard pan	قشر سنگی شده
hard mouthed	سرکش
hard mouthed	خودسر
hard mouthed	بدلگام
hard mouthed	بد دهنه
hard mouth	بد لگامی
hard set	منقبض شده
hard set	ثابت شده
hard set	سفت شده
hard stand	بارانداز هوایی
hard space	فاصله واصل
hard sauce	مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard solder	جوش سخت
hard solder	لحیم سخت
hard solder	لحیم برنجی
hard soil	رویه محکم
hard soil	خاک سفت
hard soil	زمین سفت
hard shell	متعصب
hard shell	سخت
hard shell	کاسه دار
hard shell	سخت پوست
hard mouth	بد دهنگی
hard-nosed <idiom>	سرسخت بودن
hard feelings <idiom>	عصب وخشم
hard as nails <idiom>	ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder	شانه راست
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.	لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by .	این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing.	گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock.	مثل سنگ سفت است
It was raining hard.	باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it.	دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard	بینهایتسخت
hard-won	رسیدنبههدفی
hard-wearing	قویوبادوام
hard pressed <idiom>	بارمسئولیت ووفیفه
hard sell <idiom>	باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard roe	أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard-bitten <adj.>	سرد و گرم چشیده
hard roe	اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard pressed <adj.>	دست تنگ
Hard architecture	[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun	[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive	دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard drink	مشروب قوی و پر الکل
hard time	روزگار سخت
to work hard	سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard-hit	درگیرمشکلی
hard porn	هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left	اعضایتندرویحزبسیاسی
hard line	یکدنده
hard line	انعطافناپذیر
hard line	خمشناپذیر
hard line	سخت
to run any one hard	کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard	دیرجان کندن
to die hard	سخت مردن
to bear hard	زوراوردن
to bear hard	جفاکردن
to be hard put to it	درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard-drinking	معتادبهالکل
hold hard	عجله نکنید
hold hard	صبر کنید
hard line	سرسختانه
hard line	سختگیرانه
hard drink	نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat	کلاهایمنی
hard-nosed	پشت همانداز
hard-nosed	ارغه
hard-nosed	زرنگ و واقعبین
hard-nosed	لجباز
hard-nosed	خودرای
hard-nosed	یک دنده
hard-nosed	سرسخت
hard-hitting	پر جوش و خروش
hard-hitting	سختکوش
hard-hitting	پرتکاپو
hard line	افراط آمیز
hard x ray	پرتو ایکس سخت
hard maple	افرای قندی قند افرا
hard boiled	سخت جوشیده
hard base	باز سختbaseball
hard base	سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base	سکوی پرتاب مستحکم
hard ball	baseball =
hard baked	سفت پخته شده
hard baked	سفت پز
hard bake	بادام سوخته
hard-boiled	سفت
hard advertising	تبلیغات تهاجمی
hard acid	اسید سخت
hard port	ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard port	فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hammer hard	سخت
hammer hard	چکشی
hard beach	ساحل مستحکم
hard disks	دیسک سخت
hard and fast	لازم الاجراء
hard and fast	ثابت
hard luck	بدبختی
hard board	تخته فشاری
hard bitten	سخت گاز گرفته شده
hard bitten	گاز گیر
hard disk	دیسک سخت
hard bitten	سخت گیر
hard bitten	سرسخت
hard bitten	سگ خو
hard bill	پرندگان سخت منقار
hard bested	درگرفتار
hard bested	درفشار
hard beach	قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hammer hard	چکش خورده
half hard	نیم سخت
hard cash	پول نقد
hard-bitten	سخت هنگام جنگ
hard hearted	سنگدل