Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
hard times
روزگارسخت
hard times
هنگام تنگدستی
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
times
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
times
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
times
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
times
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
times
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
times
ثیر قرار میدهد
times
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
times
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
times
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
times
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
times
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
times
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
times
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times
فرصت موقع
times
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
times
وقت قرار دادن برای
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
times
اندازه گیری زمان یک عملیات
times
TIفرمان E
behind the times
کهنه
behind the times
بی خبراز
How many times do I have to tell you that …
چند بار باید به شما بگویم که ...
f. times
ایام قدیم
eight times
<adv.>
هشت بار
[هشت دفعه]
behind the times
<idiom>
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
three times two is six
3دفعه 2 شش میشود
three times two is six
سه دو تاشش تا
many times
چندین بار
at times
گاه گاه
at times
گاه گاهی
Now, of all times!
از همه وقتها حالا
[باید پیش بیاید]
!
many times
<adv.>
غالب اوقات
many times
<adv.>
بکرات
many times
<adv.>
به تکرار
many times
<adv.>
به کرارا
many times
<adv.>
چندین بار
many times
<adv.>
اغلب
many times
<adv.>
بارها
many times
<adv.>
خیلی از اوقات
at all times
همیشه
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
times
ایام
times
زمانه
times
هنگام
times
فرصت مجال
times
گاه
times
زمان
times
وقت
times
ضربدر
[ریاضی]
Three times two is six.
سه ضرب در دو می شود شیش.
at all times
درهمه اوقات
times
روزگار
times
مدروز
times
عهد
times
تایم
times
ساعتی
times
فرصت
times
مدت
times
وقت معین کردن
times
متقارن ساختن
times
مرورزمان را ثبت کردن
times
زمانی موقعی
nine times out ten
بیشتر اوقات
times without number
پی در پی
times without number
بطور مکرر
at odd times
وقت و بی وقت
times roman
تایمز رومن
prehistoric times
ازمنه ماقبل تاریخ
one hundred times as many
صد برابر
one hundred times as many
سد چندان
nine times out ten
غالبا
From the historic times.
اززمانیکه تاریخ نشان می دهد
meal times
زمان وعده های غذا
in ancient times
در روزگار باستانی
in ancient times
در اوقات جهان باستانی
dozens of times
چندین بار
from immemorial times
ازعهد دقیانوس
from immemorial times
اززمانی که کسی بیاد ندارد
from immemorial times
از زمان خیلی قدیم
dozens of times
بسیاربارها
a lot of times
<adv.>
خیلی از اوقات
a lot of times
<adv.>
بکرات
it is four times my size
چهاربرابر
a lot of times
<adv.>
به تکرار
it is four times my size
من است چهارتای من است
a lot of times
<adv.>
غالب اوقات
a lot of times
<adv.>
چندین بار
at odd times
<adv.>
در وقت و بی وقت
at least four times a week
کم کمش چهار بار در هفته
a lot of times
<adv.>
بارها
a lot of times
<adv.>
به کرارا
a lot of times
<adv.>
اغلب
double times march
قدم دو
It changed hands a few times before I got it.
چند دست گشت تا به من رسید
double times march
بدو رو
Difficult times lie ahead.
دوران سختی درپیش است
Financial Times Share Index
شاخصقیمتهایسهام
At odd times . At irregular intervals .
وقت وبی وقت
In times past . In olden days .
درروزگاران قدیم
Financial Times Stock Exchange 100 Index
شاخصقیمتهایسهام
hard to please
مشکل پسند
hard
سخت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard
مشکل شدید
hard
قوی
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard
سفت
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard of d.
دیرهضم
hard by
درنزدیکی
hard
دشوار
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is hard to say
نمیتوان گفت
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard by
نزدیک
hard of d.
ناگوارا
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard
خسیس درمضیقه
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
بشدت
hard
بسرعت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
سخت در مقابل نرم
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
خطا
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
زمخت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard
خطای موقت در سیستم
hard working
پرکار
hard wood
چوب سخت
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard wood
چوب جنگلی
hard working
زحمت کش
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hold hard
صبر کنید
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hold hard
عجله نکنید
hard wood
چوب بادوام
hard wood
چوب سفت
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface
رافرش کردن
hard surface
سطح چیزی
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand
بارانداز هوایی
hard space
فاصله واصل
hard surface
سخت کردن سطحی
hard shouder
شانه راست
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
hard water
اب سخت
hard ware
فلز الات
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard solder
جوش سخت
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard time
روزگار سخت
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard
بینهایتسخت
hard-won
رسیدنبههدفی
hard-hit
درگیرمشکلی
hard-drinking
معتادبهالکل
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard-wearing
قویوبادوام
It was raining hard.
باران سختی می با رید
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com