Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 114 (7 milliseconds)
English
Persian
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
Other Matches
anymore
دیگر
anymore
بیش از این ها
He is not young anymore.
او
[مرد]
دیگر جوان ن
[یست]
.
child
کودک
with child
ابستن حامله
from a child
ازهنگام بچگی
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
to get with child
ابستن کردن
he is my only child
فرزند یگانه من است
only child
تک فرزند
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
child
طفل
child
فرزند
child
ionship relat child parent
child
parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
ولد
child
بچه
with child
<idiom>
حامله شدن
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
problem child
فرزند مسئله دار
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
rejected child
کودک مطرود
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child
کودک مشکل افرین
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
nurse child
فرزند خوانده
nurse child
فرزند رضائی
natural child
طفل حرامزاده
natural child
بچه نامشروع
lost child
طفل لقیط
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
wolf child
کودک گرگ پرورده
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
poor child
بیچاره بچه
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
Watch the child !
مواظب بچه باش !
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
adopted child
فرزند خوانده
child development
رشد کودک
child in the womp
حمل
unborn child
حمل
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child custody
حضانت
child centered
کودک محور
an abortive child
بچه سقط شده
an abortive child
فگانه
backward child
کودک عقب مانده
big with child
ابستن
big with child
حامله
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child psychology
روانشناسی کودک
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
god child
بچه تعمیدی
feral child
کودک وحشی
foster child
فرزند خوانده
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
elf child
بچه عوضی
to beat a child
کتک زدن بچه
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
gutter child
بچه موچه گرد
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
in child birth
درحال زایمان
illegitimate child
طفل نامشروع
child study
کودک پژوهی
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
female slave with a child
ام ولد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child labor laws
قوانین کار کودکان
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
female slave with a child
master her from child witha
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child
دیه جنین
blood money of an unborn child
غره
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com