Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
Search result with all words
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
Other Matches
bone
تقاضاکردن
bone
استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
to the bone
<idiom>
به طور کامل
bone
عظم
bone
خواستن درخواست کردن
bone
استخوان
t bone
گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
huckle bone
استخوان چاربند
bone dry
خشکیده
innominate bone
استخوان بی نام
innominate bone
استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
knuckle bone
قاب
knuckle bone
کعب
knuckle bone
قاب بازی
knuckle bone
سه قاب
frontomalar bone
استخوان پیشانی وگونه
foot bone
غوزک مچ پا
knuckle bone
برامدگی بندانگشت
foot bone
خرده استخوان پا
fish bone
خارماهی
bone dry
کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
hyoid bone
استخوان لامی
huckle bone
استخوان لگن
huckle bone
قاب
huckle bone
استخوان قوزک کعب
the humeral bone
استخوان بازو
the humeral bone
استخوان عضد
the humeral bone
بازو
herring bone
معماری یا طرح چپ و راست
the humeral bone
عضد
herring bone
استخوان شاه ماهی
tongue bone
لامی
green bone
نیزه ماهی
frontal bone
استخوان پیشانی
hurl bone
استخوان ران اسب
long bone
استخوانهای دراز
stifle bone
کاسه زانوی اسب
spoke bone
زند اعلی
spoke bone
زند بالا
splinter bone
ساق کوچک قزن قفلی
splinter bone
قصبه صغری
splint bone
استخوان ساق نازک نی
skin and bone
لاغر
skin and bone
پوست واستخوان
ridge bone
تیره پشت
ridge bone
ستون فقرات پشت
ridge bone
استواری
ridge bone
استحکام
ring bone
استخوان زیادی در بخولق اسب
scroll bone
استخوان فرفرهای
stirrup bone ;stirrup bone
استخوان رکابی
temporal bone
استخوان گیجگاه
thigh bone
استخوان ران
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
bone dry
خیلی خشک
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
malar bone
استخوان گونه
wishing bone
جناغ مرغ جناغ
maxillary bone
استخوان ارواره
navicular bone
استخوان زورقی
occipital bone
استخوان قمحدوه
parietal bone
اهیانه
pertrosal bone
استخوان سنگی یاحجری
ungual bone
استخوان ناخنی
tympanic bone
استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
shin bone
قصبه کبری
thigh bone
فخد
shin bone
درشت نی
fish bone
استخوان ماهی
herring-bone
[نقش تزئینی جناغی]
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
bone of contention
مایه نفاق
It is now dry as a bone .
حالاحسابی خشک شده است
To set a bone.
استخوان جا انداختن
ckeek bone
استخوان گونه
zygomatic bone
استخوان گونه
funny bone
استخوان ارنج
funny bone
شوخی
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
bone marrow
مغز قسمت عمده
cuttle bone
کف دریا
marrow bone
استخوان مغز دار
marrow bone
زانو
marrow bone
قاب زانو
bone marrow
مغز استخوان
bone marrow
مخ
bone marrow
جوهر
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
as dry as a bone
مثل چوب
[خشک]
funny bone
خوش مزگی
aitch bone
استخوان کفل
bone conduction
رسانش استخوانی
ankle bone
استخوان قوزک
cannon bone
استخوان ساق پا
bone setter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
breast bone
استخوان سینه
bone oil
روغن استخوانی
bone glue
سریشم استخوانی
breast bone
عظیم قص
carpal bone
حجره گرزن
collar bone
ترقوه
ankle bone
کعب
anvil bone
استخوان سندانی
alveolar bone
استخوانحفرهای
back bone
rope ridge
bone ache
استخوان درد
bone black
عاج سیاه
nasal bone
استخوانبینی
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
herring bone bond
رج چینی جناغی
price cut to the bone
کمترین قیمت
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
what is bred in the bone will come out in the flesh
<proverb>
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
herring bone bond
نماچینی جناغی
rag-and-bone man
دورهگرد دستفروش
A bone has stuck in my throat .
یک استخوان توی گلویم گیر کرده
to pick up somebody
کسی را پیدا کردن
[دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
pick on
<idiom>
حرف بد به کسی زدن
pick
نخ پود
[در صنعت با این نام هم کاربرد دارد از بین تارها معمولا بصورت ضربی عبور داده می شود تا گره ها را در جای خود محکم کند.]
pick out
<idiom>
انتخاب کردن
pick up
<idiom>
دریافت کردن
pick up
<idiom>
سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
pick up
<idiom>
تمیز ،مرتب کردن
pick-me-up
<idiom>
بعداز ضعف وخستگی غذا ونوشیدنی خوردن دوباره زنده شدن
to pick up
پیدا کردن
To pick on someone . To have it in for someone .
با کسی لج افتادن
to pick out
سوا کردن برگزیدن
When should I pick you up?
کی عقب شما بیایم؟
pick up
<idiom>
دستگیر کردن شخص
Pick, what you like
[want]
!
هر کدام را می خواهی بردار!
pick up
<idiom>
اتفاقی
pick up
<idiom>
دریافت صدای رادیو و...
pick up
<idiom>
برداشتن چیزی ازروی زمین
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
to pick over
بازرسی کردن و برگزیدن
to pick thanks
خود شیرینی کردن
to pick thanks
بوسیله سخن چینی
to pick up
برچیدن
to pick up
برداشتن
to pick up
سوارکردن
to pick out
جدا کردن
to pick on
عیب جویی کردن از
to have one's pick
برگزیدن
to have one's pick
انتخاب کردن
to pick at any one
از کسی عیبجویی کردن کسیراسرزنش یا استهزاکردن
to pick off
چیدن
to pick off
کندن
to pick off
یکی یکی باتیرزدن
to pick off
تک تک انداختن
to pick on
برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
pick
که روی mainframe و کامپیوترهای PC یا کوچک کار میکند
pick
کلنگ
pick
دزدیدن
pick
عیبجویی کردن
pick
ناخنک زدن
pick
بازکردن
pick
نوک زدن به برگزیدن
pick
خلال دندان بکاربردن
pick at
خرده گرفتن بر
pick
باخلال پاک کردن
pick at
بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
pick
کلنگ زدن و
pick
کندن
pick
کلنگ زدن
pick
زخمه
pick
مضراب
pick
چند کاره
pick-me-up
نوشابه مقوی
pick
سیستم عامل چند کاربره
pick-up
کندن
pick
کلنگ دو سر
pick
هرنوع الت نوک تیز
pick
خلال گوش
pick
خلال دندان
pick
چیدن
pick off
یکی یکی با تیر زدن
pick off
رد شدن از راننده دیگر
pick up
سوار کردن مسافر
pick up
بدست اوردن
pick up
کندن منظم کردن
pick up
اشنا شدن
pick up
یارگیری
pick up
واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
pick me up
نوشابه مقوی
pick off
چیدن
pick-up
پیک اپ
pick over
برگزیدن
pick
کلنگ
pick over
چیدن
pick up
برچیدن
pick out
انتخاب کردن دریافتن
pick out
جدا کردن
pick up
برداشتن
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Don't pick on me.
سر به سر من نگذار.
pick a quarrel
<idiom>
باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com