Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
Other Matches
hands
crew
second hands
نیم دار
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
of all hands
ازهرسو
of all hands
ازهمه طرف درهرحال
on all hands
ازهرسو
on all hands
بهرطرف
on all hands
ازهمه طرف
hands
قدرت توپگیری
second hands
کار کردن
second hands
مستعمل دست دوم
hands down
بدون احتیاط
hands down
بدون کوشش بسهولت
hands down
<idiom>
hands off
<idiom>
all hands
همگی اماده همگی
all hands
کلیه پرسنل
off one's hands
<idiom>
از شر چیزی خلاص شدن
second hands
عاریه
hands on
<adj.>
کارآمد
old hands
ادم با سابقه و مجرب
hands-on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
to come to hands
دست به یخه شدن
hands-off
دست نزنید
hands off
دست زدن موقوف
hands off
دست نزنید
hands-off
دست زدن موقوف
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
My hands are tied.
<idiom>
دستهایم بسته اند.
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
It is in the hands of God .
دردست خدا ست
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
wash one's hands of
<idiom>
ترک کردن
lay hands on something
بر چیزی دست یافتن
joint hands
تشریک مساعی کردن
joint hands
شریک شدن
join hands
توحید مساعی کردن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
it injured his hands
بدستهایش اسیب زد
lay hands on someone
<idiom>
صدمه زدن
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
My hands are tied.
<idiom>
نمی توانم
[کاری]
کمکی بکنم.
If I lay my hands on him.
اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
duty hands
نگهبانان
duty hands
گروه نگهبانان
To wash ones hands of somebody (something).
دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
imposition of hands
دست گذاری
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
clean hands
بی الایشی
clean hands
پاکی
to change hands
دست بدست رفتن
change hands
دست بدست رفتن
by show of hands
با نشان دادن دست
To rub ones hands.
دستها را بهم مالیدن
(one's) hands are tied
<idiom>
To shake hands with someone.
با کسی دست دادن
all hands parade
همگی به رژه
all hands parade
سان و رژه عمومی
To seize with both hands.
دودستی چسبیدن
lay hands one someone
دست روی کسی بلند کردن
deck hands
جاشو
to kiss hands
دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to lay hands on
دست زدن به
someone's hands are tied
<idiom>
دستهای کسی بسته بودن
[اصطلاح مجازی]
open hands
سخاوت
farm hands
کارگر مزرعه
hour hands
عقربه ساعت شمار
farm hands
کشتیار
to link hands
دست بهم دادن
farm hands
پالیزگر
open hands
دست باز بودن
deck hands
ملوان ساده
to clasp hands
دست یکی شدن
to lay hands on
دست انداختن بر
chafe of hands
ساییدگی پوست دست ها
hands of Fatima
طرح دستان فاطمه
[نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
to clasp hands
دست بهم زدن
lay hands on something
چیزی را یافتن
to shake hands
دست دادن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
wash your hands
دستهای خود را بشویید
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
He has laid hands on these lands.
دست انداخته روی این اراضی
shake-hands grip
طرزقرارگیریدست
to get
[lay]
[put]
your hands on somebody
<idiom>
کسی را گرفتن
[دستش به کسی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
I am busy . my hands are tied.
دستم بند است
to read people's hands
کف بینی کردن
It changed hands a few times before I got it.
چند دست گشت تا به من رسید
ammunition in hands of troops
مهمات موجود در دست یگانها
Those who agree,raise their hands.
موافقین دستهایشان رابلند کنند
Wipe your hands on a towel.
دستهایت را با حوله پاک کن
standard poker hands
استانداردبرهایدستی
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
many hands make light work
<proverb>
یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife .
از دست زنش خیلی کشیده
short-changes
کمتر پول دادن
in short
خلاصه
i took him up short
بی مقدمه جلو او را گرفتم
nothing short of
عینا همان
very short
شعاع عمل خیلی کم
very short
برد خیلی کوتاه
it was nothing short of
کم از.....نبود
it was nothing short of
پای کمی از.......نداشت
in short
مختصرا
something short
نوشابه تند
something short
عرق
short-changes
حق کشی کردن
short-changes
گوشبری کردن
short-changes
کلاهبرداری کردن
short-changes
کش رفتن
short-changes
مغبون کردن
short course
مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
short of
جز
short of
غیراز
short
کوتاه
short
ناقص
short
<adj.>
خلاصه
short
<adj.>
مختصر
short
کوتاه کردن
short
طولانی نه
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short
کوتاه مدت
short
نزدیک تور
short
توپ بی هدف
short
پایین تر
short
کوتاه خوردن گلوله
short
کسری داشتن
short
مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short
بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short
<adj.>
کوتاه
short of
<idiom>
کمبودچیزی
for short
برای رعایت اختصار
short
اتصالی پیداکردن
short
کسردار
short
غیرکافی
short
ندرتا
short
بی مقدمه پیش از وقت
short
یکمرتبه
short
شلوار کوتاه تنکه
short
خلاصه
short
مدار قطع شده
come short
قاصر امدن
short
مختصر
short
قاصر
short
تک تیر کسری
short
کمتر
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to come short
قاصر امدن
short
کوچک باقی دار
to pull short
یک مرتبه جلوگیری کردن
short tour
انتقال کوتاه مدت
short-change
کمتر پول دادن
to fall short
نرسیدن
to cut short
کوتاه کردن
to cut short
قطع کردن میان برکردن
to fall short
کم امدن
to fall short
کسرامدن
to fall short
کم رفتن
to fall short
کوتاه امدن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
the long and the short of it
<idiom>
نتیجه کلی
the long and the short of it
<idiom>
آنچه گفتنی است
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
short term
دوره کوتاه
short term
مختصر
short term
کوتاه مدت
short tempered
زودرنج
short tempered
عصبانی
short tempered
از جا در رفته
short temper
کم حوصلگی
short swing
پیچهای با شعاع کم
short supply
اماد کم یاب
short supply
اماد کمبود دار
short stay
لنگر طول کوتاه
short thrust
نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short time
کوتاه مدت
short timer
پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short-changing
کلاهبرداری کردن
short circuit
اتصال پیداکردن
short winded
کم نفس
short winded
از نفس افتاده
short winded
دارای تنگی نفس
short wind
تنگه نفس
short wheel
خودرو شاسی کوتاه
short weigt
سنگ کم
short weight
وزنه کم
short weight
سنگ کم
short tour
ماموریت کوتاه مدت
short ton
تن کوچک
short title
فهرست عناوین قانون
short title
عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short title
عنوان کوتاه شده
short splice
پیوند کوتاه
It is in short supply.
زمینه اش دربازار کم است
a short while ago
چندی پیش
a short while ago
اخیرا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com