English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (8 milliseconds)
English Persian
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
Other Matches
wait upon پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait پیشخدمتی کردن
wait a little کمی صبر کنید
wait a second اندکی صبر کنید
wait a second یک خرده صبر کنید
wait a second یک دقیقه
wait a second تامل کنید
wait on پیشخدمتی کردن
wait on خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
Would you wait for me, please? ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
it will p to wait جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait انتظار کشیدن معطل شدن
wait چشم براه بودن منتظر شدن
to wait for any one منتظر کسی شدن
Wait up! صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
wait صبر کردن
to wait خدمت رسیدن
to wait کردن دیدنی کردن
to wait پیشخدمتی
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
wait table <idiom> سرو کردن غذا
wait state 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
Wait a minute . یک دقیقه مهلت بده
Do you think it advisable to wait here آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
Wait a minute . یکدقیقه صبر کن
I'll show you ! just you wait ! حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
If you wI'll wait a moment. اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
wait state وضعیت انتظار
wait time زمان انتظار
Can you wait until tommorrow? می توانی تافردا صبر کنی ؟
zero wait state که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
zero wait state وضعیت یک وسیله
it will pay to wait به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
wait condition 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait a minute اندکی صبر کنید
wait loop پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
Tell him, he needs to wait for a moment. به او [مرد] بگوئید یک دقیقه صبر کند.
wait a minute یک دقیقه صبر کنید
wait a bit اندکی
wait a bit صبرکنید
wait state حالت انتظار
wait time خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
to wait one's leisure منتظرفرصت محال بودن
zero wait state computer کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
wait on (someone) hand and foot <idiom> به هر نحوی پذیرایی کردن
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
time and tide wait for no man <proverb> کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
i made little of it چندان سودی از ان نبردم استفادهای از ان نکردم
it is made ساخته شده است
it is made ساخته میشود
they were made one یعنی باهم عروسی کردند
well made خوش ساخت
made-up تقلبی
made ساخته شده
to have something made [by somebody] بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
made-up جعلی
made-up مصنوعی بزک کرده
they were made one با هم یکی شدند
made up جعلی
made up مصنوعی بزک کرده
made up تقلبی
made up ساختگی
self-made خود ساخته
made مصنوع ساختگی
made تربیت شده
i made him go او راوادار به رفتن کردم
i made him go او را وادار کردم برود
he was made to go او را وادارکردند برود
he was made to go وادار به رفتن شد
self made خود ساخته
made-up ساختگی
have it made <idiom> موفق بودن
hand-made دستباف
home-made <adj.> خانگی
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
to see what [mettle] he is made of <idiom> تا ببینیم او [مرد] چقدر توانایی [تحمل] دارد
It is made of wood. از چوب سا خته شده است
what a night we made of it چه شبی کردیم چه شبی گذراندیم
home-made <adj.> در خانه ساخته [تهیه] شده
It was made known to all and sundry . هر فلان فلان شده ای ازموضوع باخبر شده بود
made-to-measure لباسدوختنی
we made a night of it چه شب خوشی گذراندیم چه شبی کردیم
what made you so late چه شد که این همه دیر کردید
custom made سفارشی
hand made دست ساز
i am not made of salt مگر من نمک هستم که ازباران بترسم
tailor-made سفارشی
i made him laugh او را خنداندم
i made him my proxy او را وکیل خود نمودم
i made him my proxy او رااز جانب خود وکیل کردم
tailor made سفارشی
i made up my mind to تصمیم گرفتم که ...
i made up my mind to بر ان شدم که ...
i made up my mind to go نصمیم گرفتم که بروم
home made ساخت بومی
home made ساخت داخلی
he made his money f. پول خودرابه باد داد
hand made ساخته دست
hand made دستی
half made اندکی دیوانه
course made good track
half made نیم دیوانه
ready-made اماده
ready made اماده
home-made وطنی
home-made ساخت میهن
man-made ساخته دست انسان
i made up my mind to go بر ان شدم که بروم
machine made ماشینی
man made ساخته دست انسان
man made مصنوعی
man made مصنوع انسان انسانی
man made ساخت بشر
custom-made سفارش داده شده
custom-made سفارشی
purpose made کالاهای خاص
purpose made کالای سفارشی
custom made سفارش داده شده
man-made مصنوعی
man-made ساخت بشر
man-made مصنوع انسان انسانی
made fern جمازنر
made of iron اهنین
made fern کرف
made ground خاک دستی
made to order سفارشی
made to order فرمایشی
machine made ساخت ماشین
I have made an appointment with my dentist . از دندانسازی وقت گرفتم
boxes are made of wood جعبه ها از چوب ساخته میشوند
Machine- made carpets . فرشهای ماشینی ( غیر دستباف )
gift made for a consideration هبه معوض
custom made tests ازمونهای کار- ویژه
boxes are made of wood جعبه ها را از چوب میسازند
man-made fiber الیاف مصنوعی
man-made fiber الیاف شیمیایی
Marriage are made in heaven . <proverb> عقدشان توى آسمان بسته شده است .
It set me thinking . It made me think . مرابفکر واداشت ( انداخت )
teacher made test ازمون معلم ساخته
I am very glad to have made your acquaintance. از آشنایی با شما بسیار خوشوقت شدم
They shook hand and made up. با یکدیگر دست دادند وآشتی کردند
She made a good wife. اوزن خوبی ازآب درآمد
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
we made heavy weather of it انرا خیلی سخت دیدیم
judge made law نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
made or built up mast دگل چند تیکه
man made canvas روکش نایلونی
man made feature عارضه مصنوعی
man made goods کالاهای ساخت بشر
man made static پارازیت غیر جوی
man made stone سنگ دست ساز
p made with starch and cooled یخ دربهشت
party against whom a protest is made واخوانده
party against whom a protest is made معترض علیه
speed made good SO ground the speedover : syn
He made over the house to his son . خانه رابه اسم پسرش کرد
I made a mistake . I was wrong. من اشتباه کردم
hand made brick اجر ساخته شده با قالب دستی
man made wealth ثروت ساخت بشر
What a mes I made of my life . دیدی چه بروز خودم آوردم
he made a p or post of money پول هنگفتی دراورد
The singer made some recordings ,. آوازه خوان چند صفحه پرکرد
I made good my escape . موفق به فرار شد
I made a decent profit. سود خوبی بر دم
he made a show of goung چنان وانمودکردکه گویی میرود
he made a stift denial پاک حاشاکرد
he made an honest woman of her پس ازانکه اورافریفته بود بااوازدواج کرد
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
I made a lot of profit in the deal . دراین معامله فایده زیادی بردم
man made fibre rope طناب نایلونی
His invevtion made a noise in the world. اختراعش دردنیا سروصدائی براه انداخت
Every man is made for a special job. <proverb> هر کس را بهر کارى ساختند .
The conjurer made the rabbit disappear . شعبده باز خرگوش را غیب کرد
It made me sick . It turned my stomach. دلم را بهم زد
The blow made me giddy young girl . دختر گیج وسر بهوایی است
As sure as [God made] little green apples he'll be back. او [مرد] صد در صد دوباره می آید.
She created a grave scandal . You cant imagine what a scene she made . جنجالی (الم شنگه یی ) راه انداخت که نگه ونپرس
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow . بگذار بماند تا فردا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com