English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 169 (8 milliseconds)
English Persian
he paid through the nose زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
Other Matches
i paid him out well خوب از جلوش درامدم
paid پرداخت شده
well paid دارای حقوق کافی
i paid him out well خوب تلافی بسرش دراوردم
paid-up فردیکهوجهحقعضویتخودرادریکگروهپرداختهاست
duty paid گمرک شده
duties paid حقوق گمرکی پرداخت شده
paid in capital سرمایه پرداخت شده
post paid که پول پست ان از پیش پرداخت شده باشد
carriage paid to هزینه حمل به حامل پرداخت شده
duty paid گمرک پرداخته
She paid for it with her life . بقیمت جانش تمام شد
freight paid to هزینه حمل پرداخت شده
paid up capital سرمایه پرداخت شده
i paid dear for it برای من گران تمام شد
i paid dearly for it بسیار گران برایم تمام شد
i paid his d. wages مزد او را انچه لازم بود دادم
carriage paid to ... با هزینه حمل تا ...
fully paid که حقوق خودراتمام میگیرد
the work was well paid مزدخوبی برای این کارداده شده
reply paid جواب قبول
the work was well paid پول خوبی
low-paid کارگرانبادستمزدپائین
well paid employees کارمندانی که حقوق خوب
well paid employees میگیرند
pre paid پیش پرداخت
pre paid از قبل پرداخت شده
You have paid too much for your car . اتوموبیلت را گران خریدی
capital paid in سرمایه پرداخت شده
capital paid in ذخیره سرمایه
carriage freight paid to ... با هزینه حمل تا ...
paid in cash share سهام نقدا" پرداخت شده
I paid him back. in his own coin. حقش را کف دستش گذاشتم
carriage and insurance paid to هزینه حمل و بیمه به حامل پرداخت شده
delivered duty paid تحویل پس از پرداخت عوارض مربوطه
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
delivered duty paid یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
I paid dearly for this mistake . این اشتباه برایم گران تمام شد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
freight and insurance paid to هزینه حمل و بیمه پرداخت شده
He gets paid wering different hats . به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
marriage portion ordinary paid مهرالمثل
I learned my lesson the hard way. I burned my finger. I paid dearly for it. چوبش راخورده ام
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
nose around [about] <idiom> چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن
under one's nose <idiom> دم دست
nose down خارج شدن هواپیما از پروازتراز بطرف شیرجه و کاهش ارتفاع
on the nose <idiom> دقیقا
look down one's nose at someone or something <idiom> نفرت خودرانشان دادن
nose up چرخش حول محور عرضی وخارج شدن محور طولی ازوضعیت تراز بطرف اوج
on the nose بردن شرط
Just under his nose. درست پایین پایش
(have one's) nose in something <idiom> فضولی کردن
nose سر لوله
nose دهانه
it is under his nose درست جلوچشم اوست
it is under his nose پیش روی اوست
nose بینی
nose دماغه کلاهک موشک
nose پوزه
nose بینی اسب
nose برجستگی
nose دماغه جلویی تخته موج سواری
under one's nose <adv.> جلوی چشم کسی
nose دماغه جلو کشتی
nose عضو بویایی
nose بینی مالیدن به مواجه شدن با
nose بوکشیدن
nose نوک برامده هر چیزی
nose دماغه
right under one's nose <idiom> مشهود
My nose is running. از بینی ام آب می آید
To talk through ones nose. تو دماغی حرف زدن
Go and blow your nose. برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
nose leaf لایهبینی
nose leather چرم بینی
nose of the quarter دماغهیکچهارمی
nose pad لاییبینی
tip of nose نوکبینی
parson's nose دم مرغیاهرپرندهپختهنشده
dorsum of nose تیغهبینی
drinker’s nose آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
thumb one's nose <idiom> با تنفر نگاه کردن
turn up one's nose at <idiom> ردکردن خوب بودن برای کسی
boozer's nose آدم الکلی [اصطلاح روزمره]
pay through the nose <idiom> سرکیسه کردن
have one's nose in a book <idiom> کرم کتاب خوانی داشتن
have one's nose in a book <idiom> دائم سر توی کتاب داشتن
he has Roman nose او بینی عقابی دارد
nose-picking انگشت کردن در بینی
(no) skin off one's nose <idiom> دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
the answer is right under your nose <idiom> جواب مثل روز روشن است
pay through the nose <idiom> برای چیزی پول زیادی خرج کردن
red-nose آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
boozer's nose آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
keep one's nose clean <idiom>
keep one's nose to the grindstone <idiom>
lead by the nose <idiom> کنترل کامل داشتن
drinker’s nose آدم الکلی [اصطلاح روزمره]
red-nose آدم الکلی [اصطلاح روزمره]
keep someone's nose to the grindstone <idiom> همت کردن
bridge of nose برآمدگیبینی
bull nose چشمی سینه ناو
nose cone مخروط دماغه
nose dive شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
nose dive ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
nose gear قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
nose hit ضربه کامل به میله شماره 1بولینگ
nose piece قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است
nose ribs تیغه هایی در امتداد وتر که در تمام طول بال و تا تیرک جلویی امتداد میابند
nose ring حلقهای که به بینی گاومیزنند تا بدان اورابکشند
nose spray بسکهای جلوی گلوله
nose spray بسک جلو
parsmip nose دمبلیچه
parsmip nose دنبال چه
nose cone دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت
nose band بخشی از کلگی اسب
hawk nose بینی قوشی
hawk nose دماغ قوشی
lead by the nose الت قرار دادن
long nose انبر دم باریک
long nose دم باریک
mucus of the nose مخاط بینی
mucus of the nose مف
mucus of the nose اب بینی
nose angle زاویه نوک
nose bag توبره
nose band رو دماغی
parsmip nose دمگاه
polypus of the nose بواسیر لحمی بینی
to blow one's nose بینی پاک کردن
to speak through one's nose تو دماغی
the tip of the nose نوک بینی
to blow nose گرفتن بینی
to lead by the nose الت قرار دادن
to blow one's nose دماغ گرفتن
to follow ones nose کار رابدست تقدیر
spindle nose سر هرزگرد
to follow ones nose واگذاردن
to speak through one's nose سخن گفتن
external nose نمایبیرونیبینی
to follow ones nose دنبال قسمت خودرفتن
pope's nose دمگاه
bar nose دماغهمیله
pope's nose دنبال چه
pug nose بینی کوتاه وکلفت سر ببالا
saddle nose بینی فرو رفته
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
needle-nose pliers دم باریک
snap a person's nose off بکسی پریدن
flat nose plier انبردست قابل تنظیم
nose landing gear ترمزفروددماغه
fillet under the nose of a step مغزی لبه یا دماغه پله
She leads her husband by the nose . سوار شوهرش است ( تسلط ونفوذ )
To glean information . To nose around . سر وگوش آب دادن
snap a person's nose off تشر زدن
My nose (hand)is bleeding. دماغم ( دستم ) خون می آید
septal cartilage of nose غضروفدرونیبینی
camlock spindle nose هرزگرد بادامکی شکل
nose ape or monkey بوزینه خرطوم دار
flat nose plier اچار فرانسه
ear, nose and throat specialist متخصص گوش و حلق و بینی [پزشکی]
To try to pick up some information . to nose around. To pry about . سر وگوشی آب دادن
To put ones nose into other peoples affairs . درکار دیگران فضولی کردن
Eye ( ear , nose ) drops . قطره چشم ( گوش و بینی )
cut off one's nose to spite one's face <idiom> به حدنهایت رسیدن عصبانیت
reply paid /RP/ [reply prepaid] جواب قبول
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com