Dictiornary-Farsi | he received a broken hand | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
he received a broken hand	دستش شکست


Other Matches

received	پذیرفته
received	استانده
received	معیار
received	مورد قبول
received	معمولی
received	متداول
I have just received your letter.	کاغذت تازه به دستم رسیده است
Received Pronunciation	لهجهاستانداردانگلیسیبریتانیایی
received power	توان دریافتی
received for shipment	تحویل شده برای حمل
We just received word that . . .	هم اکنون اطلاع رسید که …
received data	داده دریافت شده
he was received to membership	بعضویت پذیرفته شد
He received several bullet wounds	چندین تیربه اوخورد
he received a fire treatment	معالجه شد
he received a fire treatment	رایگان
it received royal assent	به توشیح ملوکانه رسید
goods received note	برگه دریافت کالا
received line signal detect	کشف سیگنال خط دریافتی
broken down	ازپای درامد
broken <adj.>	شکسته [دستگاهی]
broken-down	ازپای درامد
broken	شکسته
broken	منقطع منفصل
broken	نقض شده
broken <adj.>	خراب
broken	رام واماده سوغان گیری
broken	شکسته شده
broken hearted	دلشکسته
wind broken	دچار پربادی
wind broken	ریوی شده
The lamp is broken.	لامپ خراب است.
broken homes	خانواده گسیخته
broken bricks	پاره اجر
broken bricks	سنگریزه
broken-hearted	دلشکسته
Burglars have broken in.	دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
broken home	خانواده گسیخته
broken country	زمین مضرس
heart broken	دل شکسته
broken country	زمین دوعارضه
broken weather	هوای بی قرار
broken wind	یلپپیک
broken english	انگلیسی دست و پا شکسته
broken winded	تنگ نفس
In my broken English .	با انگلیسی دست وپا شکسته ام
broken-hearted <adj.>	دل شکسته
The socket is broken.	پریز برق شکسته است.
My car has broken down.	اتومبیلم خراب شده است.
to be broken on the wheel	روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
a broken arm	بازوی شکسته
broken stowage	فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
broken stone	سنگ شکسته
broken stone	سنگریزه
wind broken	خسته
broken fibres	تار عضلانی پاره شده
broken field	محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken ground	زمین ناهموار
broken hardening	سخت گردانی شکسته
broken marriage	زناشویی گسیخته
heart broken	محنت زده
broken money	پول خرد
broken stone	خرده سنگ
broken rock	صخره
broken sleep	خواب بریده بریده
My face has broken with pimples.	صورتم جوش زده است
broken traffic line	خط چین برای امد و شد
broken traffic line	خط گسسته برای امد و شد
The door – handle has broken off.	دسته درشکسته است
To speake broken French.	فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
I had my car broken into last week.	هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
The dog has broken loose .	سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
That jar is broken and that measure spilt . <proverb>	آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
He felt like he'd finally broken the jinx.	او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
pass from hand to hand	ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday.	دیروز دزد خانه همسایه را زد.
on one hand	ازیکسو
on one hand	ازطرفی
hand-out <idiom>	پاداش ،معمولا از طرف دولت
to come to hand	بدست امدن
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
hand in	سمت زمین سرویس اسکواش
hand in hand	دست دردست یکدیگر
hand in hand	دست بدست
hand out <idiom>	از چیزهایی مشابه به هم دادن
on hand	موجود
on hand	وسایل موجود درانبار
from hand to hand <idiom>	از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom>	وصیت کردن
hand in <idiom>	به کسی چیزی دادن
on hand	در دست
hand it to (someone) <idiom>	به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom>	بدش به من
hand in	سمت زمین سرویس
off hand	بی مطالعه
hand down	به ارث گذاشتن
hand down	بتواتر رساندن
hand down	پشت درپشت چیزی رارساندن
one hand	گرفتن توپ با یک دست
out of hand	غیر قابل جلوگیری
out of hand	فورا
take a hand at	شرکت کردن در
on the other hand	ازطرف دیگر
on the other hand	از سوی دیگر
on one hand	ازیک طرف
on hand <idiom>	دردسترس
on hand <idiom>	قابل دسترس
on hand <idiom>	حاضر
on the other hand <idiom>	درمقابل
second hand <idiom>	دست دوم
try one's hand <idiom>	بیتجربه بودن
four in hand	گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
in hand <idiom>	زیرنظر
have a hand in <idiom>	مسئول کاری شدن
to take in hand	بعهده گرفتن
hand out	خراب کردن سرویس اسکواش
hand out	خطای سرویس
He must have a hand in it.	حتما" دراینکار دست دارد
hand on	پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on	تسلیم کردن
hand off	رد کردن توپ به یار
under the hand of hand	به امضای .....
right hand	دست راست
hand out	حریف دریافت کننده سرویس
hand over	تسلیم کردن
hand over	تحویل دادن
hand saw	اره دستی
hand saw	اره قد کن
hand over	تفویض کردن
hand over	به قبض دادن
hand over	فرستادن
under the hand of	به امضای
under hand	درنهان به پنهانی
to get ones hand in	دست یافتن به
near at hand	در دسترس
near at hand	دم دست
off hand	بی تهیه
hand off	کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off	رد کردن توپ
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something.	درکاری سابقه وتجربه داشتن
to get ones hand in	تسلط پیداکردن در
to hand	دردسترس
to hand down	بارث گذاشتن
in hand	در دست اقدام
in hand	در جریان
in hand	گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
to take in hand	دردست گرفتن
to hand over	واگذارکردن
to hand over	تحویل دادن
to hand out	از پنجره اویزان کردن
to hand down	بدوره بعدانتقال دادن
to come to hand	رسیدن
at second hand	از قول دیگری
hand me down	لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand	دست به یقه
hand-to-hand	دردسترس
hand-to-hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand	نزدیک
hand to hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand	دست به یقه
hand to hand	دردسترس
hand to hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand	نزدیک
off-hand	پاس کوتاه روی سر
hand me down	ارزان
hand-me-down	لباس ارزان ودوخته
hand-me-down	ارزان
at hand	دم دست
at hand	نزدیک
at first hand	در وهله نخست
at first hand	مستقیما
on the one hand <adv.>	یکی انکه
on the one hand <adv.>	در یک طرف
near at hand	نزدیک
first-hand	اصلی
first-hand	مستقیم
second hand	عاریه
second hand	مستعمل دست دوم
second hand	کار کردن
second hand	نیم دار
second-hand	ثانیه شمار
second-hand	مستعمل
hand	کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand	دادن
hand	پیمان
hand	پهلو
hand	طرف
hand	دخالت کمک
hand	شرکت
hand	خط
hand	دسته دستخط