Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
he sold the shirt off his back
پیراهن تنش راهم فروخت
Other Matches
sold
اغواشده
sold
فروخته شده بفروش رفته
sold
بفریفته
i sold it to one abdullah
به عبدالله نامی انرا فروختم
he sold the good ones
خوبهای انرا فروخت
he sold the good ones
هرچه خوب داشت فروخت
the thing sold
مبیع
it was sold at 0 year's p
بهره برابردرامدسالیانه اش فروخته شد
New and used cars are sold here .
انواع اتوموبیل های نو وکهنه بفروش می رسد
Ships from and sold by Amazon
فروش و ارسال توسط آمازون
i sold the book for rials 0
کتاب را
i sold the book for rials 0
ریال فروختم
tea is sold by the kilogramme
چایی را کیلویی می فروشند چایی به کیلو فروخته میشود
i sold the book for rials 0
کتاب رافروختم 05ریال
young saints Šold devils
جوانان دین دار گاهی چون پابسن گذارند بی دین می شوند
t shirt
زیرپیراهنی مردانه
t shirt
پیراهن بی یقه
T-shirt
زیر پیراهنی
shirt
پیراهن
shirt
پیراهن پوشیدن
keep one's shirt on
<idiom>
shirt collar
یقهپیراهنی
in one's shirt sleeves
یک تاپیراهن
My shirt got scorched.
اطو پیر اهنم راسوزاند
Do up your shirt buttons.
تکمه های پیراهنت راببند
tee shirt
زیرپیراهنی
night shirt
پیراهن خواب مردانه یاپسرانه
to tuck one's shirt in
پیراهن را توی شلوار کردن
lose one's shirt
<idiom>
پول زیادی را از دست دادن
stuffed shirt
ادم خوش فاهر وتوخالی
dress shirt
پیراهن لباس رسمی
T-shirt dress
تیشرت
hair shirt
پیراهن مویی که برای ریاضت میپوشند
dress shirt
پیراهن سفید مردانه
shirt sleeve
آستینپیراهن
knit shirt
بلوزپشمی
shirt-tails
اطلاعاتی که در آخر مقالهی روزنامه افزوده میشو
body shirt
بادی
dress shirt
پیراهن عصر مردانه
polo shirt
بلوزیقهمردانه
shirt-tail
بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار میرود
tee shirt
پیراهن بی یقه
shirt-tail
ته پیراهن
sweat shirt
پلوور نخی
she sews a shirt
پیراهنی میدوزد
she wears a shirt
پیراهن پوشیده است برتن دارد
shirt front
پیش سینه اهاری
shirt front
پیش سینه
sweat shirt
عرق گیر
team shirt
لباستیم
sport shirt
پیراهن یقه باز ورزشی
shirt-tail
قوم و خویش دور
stuffed shirt
<idiom>
شخص رسمی وجدی
shirt-tails
خویشاوند دور
shirt-tails
قوم و خویش دور
shirt-tails
ته پیراهن
shirt maker
پیراهن دوز
shirt-tails
بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار میرود
shirt-tail
اطلاعاتی که در آخر مقالهی روزنامه افزوده میشو
shirt-tail
خویشاوند دور
An open-neck shirt.
پیراهن سینه باز
The shirt doesnt fit me.
این پیراهن اندازه ام نیست
hooded sweat shirt
سوئیشرتکرکدار
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
come back
بازگشتن
back of
در پشت
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
behind his back
پشت سراو
get back
<idiom>
برگشتن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
back of
پشت سر
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
back off
عقب زدن
come back
دوباره مد شدن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
back out
کهنه و فرسوده شدن
back out
نکول کردن
back out
دوری کردن از الغاء کردن
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
back out
دوری کردن از موج
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
back off
ازاد بریدن قطع کردن
back off
پشت را تراشیدن
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
at the back
در پشت
back off
عقب بردن
back off
عقب رفتن
back
تیر اصلی پشت بند
to look back
سرد شدن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
to back up
یاری یاکمک کردن
to back out of
دبه کردن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
right back
بک راست
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
out back
مایع روان شده
out back
چسب مایع
to come back
برگشتن
to come back
پس امدن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to keep back
مانع شدن
to keep back
جلوگیری کردن از
to keep back
بازداشتن
to go back
برگشتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get back
دوباره بدست اوردن
to get back
بازیافتن
on the way back
در برگشتن
on ones back
بستری
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Welcome back.
رسیدن بخیر
To back down .
کوتاه آمدن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
come back
بازگشت بازیگر
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
look back
سر خوردن
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
to back out of
جرزدن
go back
برگشتن
get back
دوباره بدست اوردن
come back
برگشتن
back-up
پشت قرار دادن
back
پاداش
back
جبران ازعقب
back
پشت سر
back
بدهی پس افتاده
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
سوارشدن
back
پشت چیزی نوشتن
back
فهرنویسی کردن
back
درعقب برگشت
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
to back out
[of]
الغاء کردن
back-up
معکوس ریختن
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
عقب
back
پشت
back
پس
back
عقبی گذشته
back
پشتی
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
به عقب
back
پشتیبان
back
پشت ریختن پشت انداختن
look back
سرد شدن
back
سطح ازاد
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
کمک کردن
back
جهت مخالف جلو
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back
پشت را تقویت کردن
at the back of
پشت
back
مدافع
back
بک
back
مدافع خط میدان
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
پشت نویسی کردن
to back
روی چیزی شرط بستن
at the back of
به پشتی
at the back of
در عقب
back
فهر
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back
سمت عقب
back up
پشتیبانی یا کمک
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
back up
جاگیری پشت یار
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
پشت قرار دادن
back up
معکوس ریختن
back up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up
تکمیل کردن
back-up
تقویت کردن تقویتی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com