Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (7 milliseconds)
English
Persian
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
Other Matches
treated
مربوط بودن به
treated
تلقی کردن
treated
موردعمل قرار دادن
treated
بحث کردن سروکار داشتن با
treated
عمل اوردن
treated
درمان کردن
treated
درمان شدن
treated
خوراک رایگان
treated
چیزلذت بخش
treated
رفتار کردن با
treated
رفتار کردن
treated
تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
treated
مهمان کردن
i treated both alike
هر دو را به یک چشم دیدم
he has been wrongly treated
نسبت باو بیعدالتی شده باوفلم شده است
ill-treated
بد رفتاری کردن به
alloy treated steel
فولاد کم الیاژ
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
from a child
ازهنگام بچگی
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
to get with child
ابستن کردن
he is my only child
فرزند یگانه من است
with child
ابستن حامله
with child
<idiom>
حامله شدن
only child
تک فرزند
child
ionship relat child parent
child
ولد
child
parent
child
بچه
child
کودک
child
طفل
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
فرزند
natural child
بچه نامشروع
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to beat a child
کتک زدن بچه
lost child
طفل لقیط
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
natural child
طفل حرامزاده
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
rejected child
کودک مطرود
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
nurse child
فرزند خوانده
nurse child
فرزند رضائی
problem child
فرزند مسئله دار
problem child
کودک مشکل افرین
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !
مواظب بچه باش !
poor child
بیچاره بچه
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
child prodigy
بچهبا استعداد
wolf child
کودک گرگ پرورده
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
adopted child
فرزند خوانده
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed
بچه زن دوم
child law
حقوق کودک
unborn child
حمل
child in the womp
حمل
an abortive child
فگانه
child development
رشد کودک
child custody
حضانت
child centered
کودک محور
child adoption
فرزند خواندگی
child abuse
بهره کشی از کودک
big with child
حامله
big with child
ابستن
backward child
کودک عقب مانده
an abortive child
بچه سقط شده
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
feral child
کودک وحشی
god child
بچه تعمیدی
foster child
فرزند خوانده
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
gutter child
بچه موچه گرد
child psychology
روانشناسی کودک
elf child
بچه عوضی
in child birth
درحال زایمان
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
illegitimate child
طفل نامشروع
child study
کودک پژوهی
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
female slave with a child
master her from child witha
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
female slave with a child
ام ولد
child labor laws
قوانین کار کودکان
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
blood money of an unborn child
غره
blood money of an unborn child
دیه جنین
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com