English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
head count شمارش مردم
head count سرشماری
head count تعداد مردم شمرده شده
head count جمع افراد
Other Matches
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
re count دوباره شمردن
to count out یکی یکی شمردن وبیرون دادن
to count [as] به حساب رفتن
count تعداد امتیاز توپزن
count حساب امتیازهای یک ضربه بیلیارد ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ
count تعداد ایمپولز
to count [as] معتبر بودن
count ایجاد جمع کل از تعداد موضوعات
count شمارش
count تعداد جریانهای ضربهای شمردن
He cant count yet. هنوز شمردن بلد نیست
Count me out . دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
count on <idiom> بستگی داشتن به
count تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
count کنت
count شمار
count شمردن
count حساب کردن
count پنداشتن
count فرض کردن
to count down دادن
to count down شمردن
to count بشماره مردم یا سپاهی لشگر نگاه کردن
count out <idiom> بیرون نگهداشتن
Count me in! روی من حساب کن!
I'm going to count to three. <idiom> تا سه میشمارم.
count out ناک اوت
count by ones یکی یکی بشمارید
count down از بالا به پایین شمردن شمارش معکوس
re count از سرشمردن
Count me in! من حاضرم برای اشتراک!
take the count بلند شدن پس از شماره 01
to count [as] به شمار رفتن
to count up جمع زدن
to count up حساب کردن
count off شمارش به ترتیب شماره بترتیب شماره " بشمار "
to count طرفدار شمردن
knot count رجشمار [گره زرعی] [تعداد گره در طول مشخصی از فرش]
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
frequency count شمار بسامد
thread count [تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
yarn count نمره نخ
count out of the house مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
count palatine قلمرو خود امتیازات شاهانه داشت
count palatine قلمرو
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
background count عکس العمل تشعشع
To count up to ten . تا ده شمردن
To count the money . پول شمردن
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
long count شمردن تا 01 در ناک اوت
record count شمار مدارک
word count واژه شماری
mandatory eight count شمردن تا 8 در ناک اوت
pollen count درصد گردههای گیاهی در هوا
If you count the children too. اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
count nouns اسم شمردنی
He has lost count. حساب از دستش دررفته
count noun اسم شمردنی
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
record count شمارش رکوردها
reference count technique تکنیک شمارش ارجاعات
Dont count (bank)on me. روی من حساب نکنید
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Don't count your chickens before they are hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Don't count your chickens before they're hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
The deal is off. Forget it . That doesnt count . مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
Dont count your chickens before they are hatched. جوجه ها راآخر پائیز می شمارند
head to head polymer بسپار سر به سر
head well مادر چاه
keep one's head خونسردبودن
over head هزینه سربار
R/W head وسیله
off with his head سرش را از تن جدا کنید
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
keep one's head دست پاچه نشدن
R/W head HEAD WRITE/READ
head way پیشروی
to head off عازم شدن [گردش]
head for به سمت معینی در حرکت بودن
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشرفت
head well چاه پیشکار
head way بجلو
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
with head on سربه پیش سر به جلو
per head متوسطمیانگین
head ارتفاع فشاری
one way head سریکجهته
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
go to one's head <idiom> مغرور شدن
from head to f. ازسرتاپا
go head پیش بروید
go head ادامه بدهید بفرماید
go to head of مست کردن
well head سر چشمه
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head to head رقابت شانه به شانه
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
on/upon one's head <idiom> برای خودش
head off <idiom> به عقب برگشتن
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to go off one's head دیوانه شدن
keep one's head <idiom>
head up <idiom> رهبر
head out <idiom> ترک کردن
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
head عناصر اولیه ستون
head on از سر
head on شاخ بشاخ
head سرفشنگ
head منتها درجه موی سر
head فهم
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head on از طرف سر
head on روبرو
head رئیس
head سالار عنوان
head موضوع
head-on نوک به نوک
head-on روبرو
head-on از طرف سر
head-on از سر
head-on شاخ بشاخ
head on نوک به نوک
head خط سر
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head عمده
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head مهم
head : سرگذاشتن به
head دارای سرکردن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head دربالا واقع شدن
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head افت
head رهبری کردن مقاومت کردن
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head شبکه یا بدنه
head بخش بالایی وسیله
head فرق سرصفحه
head سرستون
head سردرخت
head اصلی
head دهنه ابزار
head کله
head راس
head نوک پیکان
head ضربه با سر
head دماغه
Off with his head ! سرش را ببرید !
head هد
head ابتداء
head دستشویی قایق بالای بادبان
head نوک
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head راس عدد
head انتهای میز بیلیارد
head عنوان مبحث
head انتها دماغه
head دهانه
head سرپل توالت ناو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head-first سربجلو
head-first باکله
head first از سر سراسیمه
head first سربجلو
head first باکله
head پیش رو
head عازم شدن سرپل گرفتن
head توپی کامل و سایر متعلقات
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head-first از سر سراسیمه
head سر
to gather head نیروگرفتن
swelled head خودخواه
static head فشار ایستایی
splash head پاشش گیر
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
spindle head سر هرزگرد
truck head سکوی نظامی یا بارانداز کنارایستگاه خودروها
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spear head گروه جلودار
shock head دارای موی فراوان
shock head انبوه گیسو
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
to poke one's head با سرپایین اویخته راه رفتن
to poke one's head دولادولا راه رفتن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
ti lift one's head نیرو گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com