English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
head counts شمارش مردم
head counts سرشماری
head counts تعداد مردم شمرده شده
head counts جمع افراد
Other Matches
counts پنداشتن
counts شمارش
counts کنت
counts ایجاد جمع کل از تعداد موضوعات
counts تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
counts حساب امتیازهای یک ضربه بیلیارد ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ
counts تعداد امتیاز توپزن
counts شمار
counts شمردن
counts حساب کردن
counts فرض کردن
counts تعداد ایمپولز
counts تعداد جریانهای ضربهای شمردن
pollen counts درصد گردههای گیاهی در هوا
blood counts شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
head to head polymer بسپار سر به سر
head-first از سر سراسیمه
head-first سربجلو
R/W head وسیله
keep one's head دست پاچه نشدن
head well چاه پیشکار
head well مادر چاه
Off with his head ! سرش را ببرید !
head way پیشروی
head way بلندی طاق سرعت
head-first باکله
head first از سر سراسیمه
head first سربجلو
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
to go off one's head دیوانه شدن
well head سر چشمه
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
with head on سربه پیش سر به جلو
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head to head رقابت شانه به شانه
head سر
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head first باکله
head way پیشرفت
head way بجلو
head out <idiom> ترک کردن
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off <idiom> به عقب برگشتن
go to one's head <idiom> مغرور شدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
off with his head سرش را از تن جدا کنید
over head هزینه سربار
per head متوسطمیانگین
one way head سریکجهته
go head پیش بروید
from head to f. ازسرتاپا
head up <idiom> رهبر
R/W head HEAD WRITE/READ
keep one's head خونسردبودن
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
to head off عازم شدن [گردش]
go to head of مست کردن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
on/upon one's head <idiom> برای خودش
keep one's head <idiom>
go head ادامه بدهید بفرماید
head-on نوک به نوک
head فرق سرصفحه
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head : سرگذاشتن به
head سرپل توالت ناو
head عازم شدن سرپل گرفتن
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head دهانه
head توپی کامل و سایر متعلقات
head ضربه با سر
head هد
head انتهای میز بیلیارد
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head دستشویی قایق بالای بادبان
head نوک پیکان
head انتها دماغه
head راس
head ابتداء
head پیش رو
head عناصر اولیه ستون
head سرفشنگ
head سردرخت
head اصلی
head عمده
head مهم
head خط سر
head سرستون
head دارای سرکردن
head فهم
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head منتها درجه موی سر
head دربالا واقع شدن
head موضوع
head سالار عنوان
head رئیس
head-on روبرو
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head شبکه یا بدنه
head-on از طرف سر
head-on از سر
head-on شاخ بشاخ
head on نوک به نوک
head on روبرو
head on از طرف سر
head on از سر
head on شاخ بشاخ
head بخش بالایی وسیله
head دماغه
head افت
head کله
head دهنه ابزار
head رهبری کردن مقاومت کردن
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head عنوان مبحث
head ارتفاع فشاری
head راس عدد
head نوک
rivet head کله پرچ
running head خط عنوان هرصفحه در متن
round head سر گرد
round head برگردان
recording head نوک ضبط
record head نوک ضبط
read head هد خواندن راس خواندن
shock head دارای موی فراوان
raise its head پدید امدن
to hide one's head ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to hit someone on the head بر سر کمی زدن
raw head نوک خواندن
raw head نوک خواننده
read head نوک خواندن
read head نوک خواننده
scald head کچلی
sculptured head پیکره سر ادمی
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
ti lift one's head نیرو گرفتن
the crown of the head فرق سر
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
tension head بار کشش
to gather head قوت گرفتن سرپیداکردن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
static head فشار ایستایی
swelled head خودخواه
splash head پاشش گیر
to gather head نیروگرفتن
sculptured head سردیس
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
shock head انبوه گیسو
spear head گروه جلودار
to knock head پیشانی برخاک نهادن
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head سر هرزگرد
to knock head سجود
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
puzzle head که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
heels over head معلق
letter head کاغذیکه نشان چاپی دارد
long head دوراندیشی
long head زیرکی
lose one's head دیوانه شدن
lost head افت بار
lunk head ادم کله خر
magnetic head هد مغناطیسی
manufactured head سر ساخته شده
mast head نوک دکل کشتی
movable head با نوک متحرک
letter head سر کاغذ
lapping head سمبه فلزی
lapping head سمبه توپ
heels over head وارونه
head's party گروه نظافت
it turned my head سرم را بدوران انداخت یا گیج کرد
keep one's head above water رهایی یافتن
keep one's head above water قصر دررفتن
knock on the head خنثی کردن
knock on the head باطل کردن
knock on the head نقش بر اب کردن
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
my head aches سرم درد میکند
knurled head سر عدسی اج دار
moving head با نوک متحرک
navigation head بارانداز کنار اسکله دریایی محل مبادله بار کشتیها دراسکله
poppet head پایه
poppet head گیره
poppet head طناب و قرقره که در بالای تیری نصب شده باشد
poppy head خشخاش ارایش گلدسته واردربالای صندلیهای کلیسا
power head سر موتور
power head نوک نیزه تیراندازی به ماهی
pressure head ارتفاع فشار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com