English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
head crash شکستگی هد
Other Matches
crash خطای ناشی از لمس کردن نوک خواندن / نوشتن سطح روی دیسک
crash خطای یک قطعه یا یک مشکل در برنامه در حین اجرا کار را متوقف میکند و استفاده بیشتر از سیستم را نا ممکن میکند
crash متوقف شدن ناگهانی
crash از کار افتادن
crash پایان عملیات کامپیوتر
crash توقف سیستم ازطریق خرابی سخت افزاری یااشتباه نرم افزاری
crash قفل سرنگون
crash متوقف
crash شکستگی خرابی
crash course کلاسآموزشی
crash ورشکستگی ناگهانی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
all crash زمان فوریت
crash خردکردن
crash درهم شکستن
crash ریزریز شدن
crash سقوط کردن هواپیما
crash ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crash سقوط
crash سقوط کردن
disk crash خرابی دیسک
crash the gate <idiom> بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
disk crash خراش دیسک
A crash language course . دوره فشرده آموزش زبان
crash helmets کاسکت
crash helmets خود
crash helmets کلاه ایمنی
crash price قیمت مفت
crash protected دیسک که حاوی نوک محافظ یا سیستم محافظ اختلال داده است
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
crash boat قایق نجات
crash conversion تبدیل یک سیستم به سیستم دیگر به وسیله به پایان بردن عملیات سیستم قدیمی به هنگام اجرا شدن سیستم جدید
crash dive ناگهان بزیر اب رفتن
crash dolly جرثقیل چرخدار اخراجات
crash barrier حصار کنار جاده
crash helmets کلاه خود ایمنی
to fall crash افتادن وباصداخردشدن
crash land سقوط کردن هواپیما
crash-landing سقوط کردن هواپیما
crash-landed سقوط کردن هواپیما
crash-lands سقوط کردن هواپیما
crash-land سقوط کردن هواپیما
crash locator beacon برج اعلام سوانح دریایی برج تعیین محل سوانح دریایی
crash position indicator برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
head to head polymer بسپار سر به سر
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head way بجلو
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
head way پیشرفت
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشروی
on/upon one's head <idiom> برای خودش
head well مادر چاه
head for به سمت معینی در حرکت بودن
head-first سربجلو
head-first از سر سراسیمه
Off with his head ! سرش را ببرید !
head well چاه پیشکار
keep one's head دست پاچه نشدن
to head off عازم شدن [گردش]
keep one's head <idiom>
head up <idiom> رهبر
head to head رقابت شانه به شانه
go head ادامه بدهید بفرماید
go to head of مست کردن
one way head سریکجهته
R/W head وسیله
keep one's head خونسردبودن
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
with head on سربه پیش سر به جلو
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to go off one's head دیوانه شدن
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
go head پیش بروید
from head to f. ازسرتاپا
off with his head سرش را از تن جدا کنید
head out <idiom> ترک کردن
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off <idiom> به عقب برگشتن
go to one's head <idiom> مغرور شدن
over head هزینه سربار
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
per head متوسطمیانگین
R/W head HEAD WRITE/READ
well head سر چشمه
head-first باکله
head پیش رو
head دماغه
head ارتفاع فشاری
head عازم شدن سرپل گرفتن
head سالار عنوان
head افت
head موضوع
head سرستون
head رئیس
head بخش بالایی وسیله
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head سردرخت
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head شبکه یا بدنه
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head دهنه ابزار
head هد
head انتهای میز بیلیارد
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head دستشویی قایق بالای بادبان
head نوک پیکان
head سرپل توالت ناو
head راس
head عناصر اولیه ستون
head رهبری کردن مقاومت کردن
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head عنوان مبحث
head منتها درجه موی سر
head توپی کامل و سایر متعلقات
head ضربه با سر
head فهم
head اصلی
head first از سر سراسیمه
head دربالا واقع شدن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head مهم
head خط سر
head on از طرف سر
head فرق سرصفحه
head دارای سرکردن
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head-on روبرو
head-on نوک به نوک
head : سرگذاشتن به
head first باکله
head سر
head first سربجلو
head-on از طرف سر
head-on از سر
head-on شاخ بشاخ
head انتها دماغه
head ابتداء
head دهانه
head نوک
head راس عدد
head کله
head on شاخ بشاخ
head سرفشنگ
head on نوک به نوک
head عمده
head on از سر
head on روبرو
scald head کچلی
read head نوک خواننده
read head هد خواندن راس خواندن
record head نوک ضبط
round head سر گرد
round head برگردان
shock head دارای موی فراوان
running head خط عنوان هرصفحه در متن
recording head نوک ضبط
rivet head کله پرچ
sculptured head پیکره سر ادمی
sculptured head سردیس
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
to gather head قوت گرفتن سرپیداکردن
to knock head سجود
to hide one's head ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to hit someone on the head بر سر کمی زدن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head پیشانی برخاک نهادن
to pitch on one's head از سر پرت شدن
to poke one's head دولادولا راه رفتن
to poke one's head با سرپایین اویخته راه رفتن
to gather head نیروگرفتن
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
ti lift one's head نیرو گرفتن
shock head انبوه گیسو
spear head گروه جلودار
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head سر هرزگرد
splash head پاشش گیر
static head فشار ایستایی
swelled head خودخواه
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
tension head بار کشش
truck head سکوی نظامی یا بارانداز کنارایستگاه خودروها
the crown of the head فرق سر
lunk head ادم کله خر
magnetic head نوک مغناطیسی
magnetic head هد مغناطیسی
lose one's head دیوانه شدن
manufactured head سر ساخته شده
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com