Dictiornary-Farsi | head hunt | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
head hunt	بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی


Other Matches

hunt out	با جستجو یافتن
to hunt out	گرفتن
hunt up	جستجو کردن
hunt for	جستجو کردن
hunt after	جستجو کردن
to hunt out	بیرون کردن
to hunt out	رد
to hunt out	جستجو کردن ویافتن
to hunt away	بیرون کردن
still hunt	ماهیگیری بطور قاچاق وغیرمجاز
hunt down	دنبال کردن و گرفتن
to hunt up	جستجو کردن
hunt	اداره کردن تازیها در شکار
hunt	شکار کردن
hunt	صید کردن جستجو کردن در
still hunt	بطور قاچاقی ماهیگیری کردن
hunt	تفحص کردن
hunt	شکار
hunt	جستجو
hunt	نخجیر
hunt	انجمن شکارچیان
hunt club	باشگاه شکارچیان
drag hunt	شکار با تازی در مسیری بابوی مصنوعی روباه بخاطرورزش
hunt meeting	برنامه مسابقات دو یا دو بامانع برای سوارکاران اماتور
to hunt fur	شکارخرگوش کردن
king hunt	شاه شکار
witch-hunt	محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
witch hunt	محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
head to head polymer	بسپار سر به سر
Off with his head !	سرش را ببرید !
from head to f.	ازسرتاپا
keep one's head	دست پاچه نشدن
keep one's head	خونسردبودن
one way head	سریکجهته
head down	دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head off	دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
to keep one's head	ارام یاخون سردبودن
head well	چاه پیشکار
head-on	نوک به نوک
go head	ادامه بدهید بفرماید
head first	باکله
head first	سربجلو
head first	از سر سراسیمه
head-first	باکله
head-first	سربجلو
head-first	از سر سراسیمه
go head	پیش بروید
R/W head	وسیله
R/W head	HEAD WRITE/READ
head up <idiom>	رهبر
go to head of	مست کردن
to head off	عازم شدن [گردش]
well head	سر چشمه
head up	بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head out <idiom>	ترک کردن
head-on <idiom>	برعلیه کسی بودن
head-on <idiom>	فرجام مواجه شدن با
head off <idiom>	مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off <idiom>	به عقب برگشتن
head to head	رقابت شانه به شانه
with head on	سربه پیش سر به جلو
per head	متوسطمیانگین
go to one's head <idiom>	مغرور شدن
off with his head	سرش را از تن جدا کنید
keep one's head <idiom>
over head	هزینه سربار
head well	مادر چاه
head way	پیشروی
head for	به سمت معینی در حرکت بودن
head way	بلندی طاق سرعت
head way	پیشرفت
head way	بجلو
to go off one's head	دیوانه شدن
to get anything into ones head	چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
over one's head <idiom>	به مقام بالاتری رفتن
over one's head <idiom>	خیلی سخت برای درک
on/upon one's head <idiom>	برای خودش
get it through one's head <idiom>	فهمیدن ،باورداشتن
head	سر
head	: سرگذاشتن به
head	دارای سرکردن
head	ریاست داشتن بر رهبری کردن
head	دربالا واقع شدن
head	سرفشنگ
head	عناصر اولیه ستون
head	پیش رو
head	رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head	سرپل توالت ناو
head	عازم شدن سرپل گرفتن
head	مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head	توپی کامل و سایر متعلقات
head	ضربه با سر
head	هد
head	مهم
head	عمده
head	کله
head	راس عدد
head	نوک
head	انتها دماغه
head	دهانه
head	رئیس
head	سالار عنوان
head	موضوع
head	منتها درجه موی سر
head	ابتداء
head	فهم
head	خط سر
head	فرق سرصفحه
head	سرستون
head	سردرخت
head	اصلی
head	انتهای میز بیلیارد
head	طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head-on	روبرو
head	بخش بالایی وسیله
head	شبکه یا بدنه
head	وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head	دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head	دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head	بعد بالایی کتاب یا بدنه
head	اولین عنصر داده در لیست بودن
head-on	از سر
head on	شاخ بشاخ
head on	از سر
head on	از طرف سر
head on	روبرو
head on	نوک به نوک
head-on	شاخ بشاخ
head-on	از طرف سر
head	دماغه
head	دهنه ابزار
head	رهبری کردن مقاومت کردن
head	عنوان مبحث
head	ارتفاع ریزش سر رولور سر
head	موضوع در راس چیزی واقع شدن
head	راس
head	ارتفاع فشاری
head	دستشویی قایق بالای بادبان
head	افت
head	نوک پیکان
rivet head	کله پرچ
to gather head	نیروگرفتن
round head	سر گرد
she has a well poised head	وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
raw head	نوک خواننده
read head	نوک خواندن
read head	نوک خواننده
read head	هد خواندن راس خواندن
splash head	پاشش گیر
record head	نوک ضبط
recording head	نوک ضبط
raise its head	پدید امدن
round head	برگردان
running head	خط عنوان هرصفحه در متن
scald head	کچلی
to hit someone on the head	بر سر کمی زدن
swelled head	خودخواه
swelled head	دارای عقاید بزرگ خود فروش
t head bolt	پیچ چکشی شکل " T "
to gather head	قوت گرفتن سرپیداکردن
to keep ones head above water	خود را از بار بدهی رها کردن
tension head	بار کشش
the crown of the head	فرق سر
to hide one's head	ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
static head	فشار ایستایی
sculptured head	سردیس
spear head	گروه نوک درحمله یا سر جلودار
print head	نوک چاپ
shock head	انبوه گیسو
shock head	دارای موی فراوان
spear head	گروه جلودار
spindle head	سر هرزگرد
to bob one's head	کوتاه کردن موی سر کسی
ti lift one's head	نیرو گرفتن
sculptured head	پیکره سر ادمی
long head	زیرکی
lose one's head	دیوانه شدن
lost head	افت بار
lunk head	ادم کله خر
magnetic head	نوک مغناطیسی
magnetic head	هد مغناطیسی
manufactured head	سر ساخته شده
mast head	نوک دکل کشتی
movable head	با نوک متحرک
moving head	با نوک متحرک
long head	دوراندیشی
letter head	کاغذیکه نشان چاپی دارد
it turned my head	سرم را بدوران انداخت یا گیج کرد
keep one's head above water	رهایی یافتن
keep one's head above water	قصر دررفتن
knock on the head	خنثی کردن
knock on the head	باطل کردن
knock on the head	نقش بر اب کردن
knock one on the head	مشت بر کله کسی زدن
knurled head	سر عدسی اج دار
lapping head	سمبه توپ
lapping head	سمبه فلزی
letter head	سر کاغذ
navigation head	بارانداز کنار اسکله دریایی محل مبادله بار کشتیها دراسکله
net head	ارتفاع موثر