English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
head of the mission رئیس هیات اعزامی
Other Matches
mission ماموریت هیئت اعزامی یا تبلیغی
immediate mission تک فوری هوایی
immediate mission ماموریت فوری هوایی
mission بماموریت فرستادن
mission وابسته به ماموریت
mission ماموریت
mission رسالت
specified mission ماموریت تصریحی
mission هیات
mission ماموریت جنگی هیئت سیاسی خدمت میسیون
mission هیات اعزامی هیات تبلیغی
mission load اماد عملیاتی
mission load بار مبنای عملیاتی
mission mast دکل سوم کشتی
mission objectives هدفهای ماموریت
mission ready اعلام امادگی هواپیما برای پرواز
mission ready هواپیمای اماده برای پرواز
mission ready اماده پرواز
diplomatic mission هیئت سیاسی
mission essential ضروری برای انجام ماموریت
mission essential حیاتی از نظر انجام ماموریت
mission critical که شرکت شما به آن بستگی دارد
mission critical برنامه نرم افزاری ه بدون آن شرکت شما کار نمی:ند
mission call درخواست پشتیبانی هوایی کردن
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
air mission ماموریت هوایی
implied mission ماموریت استنتاجی
mission request درخواست اجرای ماموریت هوایی
mission time مدت ماموریت
fire mission ماموریت اتش
surface mission پدافندزمینی با توپخانه پدافندهوایی در نقش زمینی
financial mission هئیت مامورین مالی
search mission ماموریت تجسس زمینی به وسیله هواپیما
political mission ماموریت سیاسی
mission type متضمن ماموریت
call mission درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
surface mission ماموریت دفاع زمینی
mission type حاوی ماموریت
end of mission ماموریت تمام
political mission هیئت سیاسی
primary mission ماموریت اصلی
close support mission ماموریت پشتیبانی نزدیک
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
action mission ship guardship ,dutyship : syn
action mission ship ناو اماده
head to head polymer بسپار سر به سر
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to head off عازم شدن [گردش]
head for به سمت معینی در حرکت بودن
R/W head HEAD WRITE/READ
R/W head وسیله
to go off one's head دیوانه شدن
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
well head سر چشمه
with head on سربه پیش سر به جلو
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
Off with his head ! سرش را ببرید !
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
keep one's head دست پاچه نشدن
head well چاه پیشکار
head well مادر چاه
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
from head to f. ازسرتاپا
head off <idiom> به عقب برگشتن
one way head سریکجهته
over head هزینه سربار
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
go to one's head <idiom> مغرور شدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
head to head رقابت شانه به شانه
off with his head سرش را از تن جدا کنید
per head متوسطمیانگین
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head out <idiom> ترک کردن
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
on/upon one's head <idiom> برای خودش
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشرفت
keep one's head <idiom>
head up <idiom> رهبر
head way بجلو
go to head of مست کردن
go head ادامه بدهید بفرماید
go head پیش بروید
head way پیشروی
head افت
head انتهای میز بیلیارد
head هد
head ضربه با سر
head توپی کامل و سایر متعلقات
head عازم شدن سرپل گرفتن
head سرپل توالت ناو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head پیش رو
head عناصر اولیه ستون
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head دستشویی قایق بالای بادبان
head نوک پیکان
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head دهنه ابزار
head رهبری کردن مقاومت کردن
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head عنوان مبحث
head راس
head سرفشنگ
head رئیس
head فهم
head منتها درجه موی سر
head موضوع
head سالار عنوان
head دهانه
head انتها دماغه
head ابتداء
head نوک
head راس عدد
head خط سر
head فرق سرصفحه
head سرستون
head دربالا واقع شدن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head دارای سرکردن
head : سرگذاشتن به
head مهم
head عمده
head اصلی
head سردرخت
head کله
head first سربجلو
head on از طرف سر
head on روبرو
head on نوک به نوک
head سر
head-on شاخ بشاخ
head-on از سر
head-on از طرف سر
head first باکله
head-first از سر سراسیمه
head-on روبرو
head-on نوک به نوک
head-first سربجلو
head-first باکله
head first از سر سراسیمه
head on از سر
head on شاخ بشاخ
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head دماغه
head بخش بالایی وسیله
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head ارتفاع فشاری
head شبکه یا بدنه
keep one's head خونسردبودن
running head خط عنوان هرصفحه در متن
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
scald head کچلی
letter head کاغذیکه نشان چاپی دارد
sculptured head پیکره سر ادمی
sculptured head سردیس
round head سر گرد
read head نوک خواندن
read head نوک خواننده
read head هد خواندن راس خواندن
round head برگردان
record head نوک ضبط
recording head نوک ضبط
long head دوراندیشی
rivet head کله پرچ
shock head انبوه گیسو
shock head دارای موی فراوان
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
tension head بار کشش
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
the crown of the head فرق سر
ti lift one's head نیرو گرفتن
lapping head سمبه توپ
to gather head نیروگرفتن
poppet head پایه
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
swelled head خودخواه
spear head گروه جلودار
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
percolation head ارتفاع نفوذ
lapping head سمبه فلزی
spindle head سر هرزگرد
splash head پاشش گیر
static head فشار ایستایی
letter head سر کاغذ
to gather head قوت گرفتن سرپیداکردن
raw head نوک خواننده
knock on the head نقش بر اب کردن
manufactured head سر ساخته شده
pile head قسمت فوقانی شمع
pile head سر شمع
piston head سرپیستون
piston head کف پیستون
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com