English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
head sail بادبان جلو کشتی
head sail بادبان جلوی دکل
Other Matches
sail بادبان
sail مسافرت با قایق بادی
sail با کشتی حمل کردن
sail سفر دریایی رااغاز کردن
sail حرکت کردن
sail into به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
sail in با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
sail راندن
sail با نازوعشوه حرکت کردن
sail باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sail هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sail ho! کشتی !کشتی !
sail شراع کشتی بادی
sail شراع
to me sail رهسپار شدن
in sail د رکشتی
to sail [for] با کشتی بادی آغاز به سفر کردن [به]
to take in sail جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
to go for a sail با کشتی بادی سفریاگردش کردن
sail into <idiom>
under sail دارای بادبانهای گسترده
full sail تبار مجهز
full sail بابادبانهای گسترده
square sail بادبانچهاگوش
cut of sail برش بادبان
main sail بادبان اصلی
dry sail بیرون اوردن قایق از اب
make sail sail set
mizzen sail بادبان پاشنه
how many day's sail is it? چند روز راه است باکشتی
set sail <idiom> سفردریایی را آغازکردن
mizzen sail بادبان روی دکل فرعی
lateen sail کشتی دارای بادبان سه گوش
lateen sail بادبان سه گوش
sail panel صفحهقایقرانی
sail hook قلاب چادر
to sail the sky پروازکردن درهوا
sail arm پره اسیاب بادی
sail area سطح بادبان
sail locker انبار وسایل ملوانی
to clew up[ a sail بالاکشیدن بادبان
Bermuda sail بادبانبرمودائی
sail locker انبار ملوانی
gaff sail بادبانمایلمتصلبهدکل
sail loft جایگاه بادبان سازی
sail cloth پارچه بادبانی یا شراعی
stay sail بادبان نصب شده برروی دیرک
to set sail رهسپارشدن
sail area قسمت بادگیر کشتی
to sail avessel راندن قایق
set sail رهسپار دریا شدن
to sail a sea باکشتی عبورکردن ازدریا
set sail بالا بردن بادبان
set sail sail make: syn
gaff sail boom تیرکبادبانمایل
press of sail or canvas بادبان بفراخور باد
main royal sail بادبانسلطنتیاصلی
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
press of sail or canvas ان مقداربادبان که باد اجازه دهد
fore royal sail بالاترینقسمتبادبان
main upper topgallant sail بادباناصلیرویعرشهیفوقانی
lower fore topgallant sail بادبانتحتانیجلویدکلکشتی
main lower topgallant sail بادبانبالایدکلاصلیتحتانی
To be a time server . To sail with the wind . ابن الوقت بودن
upper fore topgallant sail قسمتبالاییبادبانچهارگوش
To be a time -server . To sail with the wind . To be unprincipled. نان را به نرخ روز خوردن ( ابن الوقت بودن )
head to head polymer بسپار سر به سر
keep one's head <idiom>
head up <idiom> رهبر
on/upon one's head <idiom> برای خودش
with head on سربه پیش سر به جلو
to head off عازم شدن [گردش]
head for به سمت معینی در حرکت بودن
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
to go off one's head دیوانه شدن
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
per head متوسطمیانگین
well head سر چشمه
keep one's head دست پاچه نشدن
head out <idiom> ترک کردن
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشرفت
head way بجلو
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head to head رقابت شانه به شانه
R/W head HEAD WRITE/READ
from head to f. ازسرتاپا
go head پیش بروید
go head ادامه بدهید بفرماید
go to head of مست کردن
head way پیشروی
head well مادر چاه
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head well چاه پیشکار
one way head سریکجهته
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off <idiom> به عقب برگشتن
go to one's head <idiom> مغرور شدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
R/W head وسیله
keep one's head خونسردبودن
head ارتفاع فشاری
head افت
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head دهنه ابزار
head رهبری کردن مقاومت کردن
head سردرخت
head اصلی
head عمده
head مهم
head دماغه
head بخش بالایی وسیله
head سرستون
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head شبکه یا بدنه
head : سرگذاشتن به
head عنوان مبحث
head ضربه با سر
head توپی کامل و سایر متعلقات
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head عازم شدن سرپل گرفتن
head سرپل توالت ناو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head پیش رو
head عناصر اولیه ستون
head سرفشنگ
head هد
head انتهای میز بیلیارد
head راس
head دارای سرکردن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head دربالا واقع شدن
head نوک پیکان
head دستشویی قایق بالای بادبان
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
over head هزینه سربار
head سالار عنوان
head موضوع
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head منتها درجه موی سر
head-first سربجلو
head-first باکله
head فهم
head خط سر
head first از سر سراسیمه
Off with his head ! سرش را ببرید !
head رئیس
head سر
head کله
off with his head سرش را از تن جدا کنید
head on نوک به نوک
head راس عدد
head نوک
head ابتداء
head انتها دماغه
head دهانه
head first سربجلو
head-first از سر سراسیمه
head-on از سر
head on روبرو
head on از طرف سر
head on از سر
head on شاخ بشاخ
head فرق سرصفحه
head-on روبرو
head-on شاخ بشاخ
head-on از طرف سر
head-on نوک به نوک
head first باکله
the crown of the head فرق سر
spindle head سر هرزگرد
to knock head سجود
static head فشار ایستایی
to hide one's head ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
swelled head خودخواه
tension head بار کشش
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
shock head انبوه گیسو
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
splash head پاشش گیر
to gather head نیروگرفتن
to gather head قوت گرفتن سرپیداکردن
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
ti lift one's head نیرو گرفتن
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
spear head گروه جلودار
sculptured head سردیس
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com