Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
head starts
فرجه
head starts
ارفاق
head starts
فرصت برتری
Other Matches
by fits and starts
<idiom>
به طور نامنظم
by fits and starts
درخور
false starts
دویدن قبل ازصدای تپانچه
jump-starts
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
false starts
اغاز نادرست خطا در شروع
false starts
حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false starts
استارت کاذب
by fits and starts
مناسب
by fits and starts
شایسته لایق
by fits and starts
درست
by fits and starts
مقتضی صلاحیت دار
head to head polymer
بسپار سر به سر
head-first
باکله
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
to head off
عازم شدن
[گردش]
head first
باکله
head-on
نوک به نوک
head-on
روبرو
head-on
از طرف سر
head-on
از سر
head way
بجلو
head way
بلندی طاق سرعت
head way
پیشروی
head-first
سربجلو
head-first
از سر سراسیمه
keep one's head
دست پاچه نشدن
head first
از سر سراسیمه
head first
سربجلو
head well
چاه پیشکار
head well
مادر چاه
Off with his head !
سرش را ببرید !
keep one's head
خونسردبودن
head to head
رقابت شانه به شانه
over head
هزینه سربار
per head
متوسطمیانگین
from head to f.
ازسرتاپا
go head
پیش بروید
go to head of
مست کردن
one way head
سریکجهته
R/W head
HEAD WRITE/READ
R/W head
وسیله
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head way
پیشرفت
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
with head on
سربه پیش سر به جلو
to go off one's head
دیوانه شدن
well head
سر چشمه
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
keep one's head
<idiom>
head up
<idiom>
رهبر
go head
ادامه بدهید بفرماید
head out
<idiom>
ترک کردن
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
head-on
شاخ بشاخ
head
سر
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
دربالا واقع شدن
head
سرفشنگ
head
عناصر اولیه ستون
head
پیش رو
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
سرپل توالت ناو
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
ضربه با سر
head
هد
head
انتهای میز بیلیارد
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
دارای سرکردن
head
: سرگذاشتن به
head
مهم
head
کله
head
راس عدد
head
نوک
head
ابتداء
head
انتها دماغه
head
دهانه
head
رئیس
head
سالار عنوان
head
موضوع
head
منتها درجه موی سر
head
فهم
head
خط سر
head
فرق سرصفحه
head
سرستون
head
سردرخت
head
اصلی
head
عمده
head
نوک پیکان
head on
روبرو
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head on
از سر
head on
شاخ بشاخ
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
بخش بالایی وسیله
head
دماغه
head
ارتفاع فشاری
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
دهنه ابزار
head
راس
head
عنوان مبحث
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
شبکه یا بدنه
head
افت
head on
از طرف سر
head on
نوک به نوک
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
sculptured head
پیکره سر ادمی
shock head
انبوه گیسو
sculptured head
سردیس
raw head
نوک خواندن
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
scald head
کچلی
read head
نوک خواندن
read head
نوک خواننده
read head
هد خواندن راس خواندن
record head
نوک ضبط
recording head
نوک ضبط
rivet head
کله پرچ
round head
سر گرد
round head
برگردان
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
raw head
نوک خواننده
heels over head
وارونه
letter head
سر کاغذ
ti lift one's head
نیرو گرفتن
to bob one's head
کوتاه کردن موی سر کسی
to gather head
نیروگرفتن
to gather head
قوت گرفتن سرپیداکردن
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to hide one's head
ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to hit someone on the head
بر سر کمی زدن
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
to knock head
سجود
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
the crown of the head
فرق سر
tension head
بار کشش
t head bolt
پیچ چکشی شکل " T "
heels over head
معلق
shock head
دارای موی فراوان
spear head
گروه جلودار
spear head
گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head
سر هرزگرد
splash head
پاشش گیر
static head
فشار ایستایی
my head aches
سرم درد میکند
swelled head
خودخواه
swelled head
دارای عقاید بزرگ خود فروش
to pitch on one's head
از سر پرت شدن
raise its head
پدید امدن
lapping head
سمبه فلزی
knock on the head
خنثی کردن
keep one's head above water
قصر دررفتن
keep one's head above water
رهایی یافتن
manufactured head
سر ساخته شده
mast head
نوک دکل کشتی
movable head
با نوک متحرک
moving head
با نوک متحرک
navigation head
بارانداز کنار اسکله دریایی محل مبادله بار کشتیها دراسکله
net head
ارتفاع موثر
knock on the head
باطل کردن
magnetic head
هد مغناطیسی
magnetic head
نوک مغناطیسی
letter head
کاغذیکه نشان چاپی دارد
long head
دوراندیشی
long head
زیرکی
lose one's head
دیوانه شدن
lapping head
سمبه توپ
knurled head
سر عدسی اج دار
lost head
افت بار
lunk head
ادم کله خر
knock one on the head
مشت بر کله کسی زدن
knock on the head
نقش بر اب کردن
output per head
تولید سرانه
output per head
بازده سرانه
per head tax
مالیات سرانه
power head
نوک نیزه تیراندازی به ماهی
pressure head
ارتفاع فشار
print head
نوک چاپ
print head
هد چاپ
piston head
کف پیستون
it turned my head
سرم را بدوران انداخت یا گیج کرد
pudding head
ادم کودن و نادان
pudding head
بلید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com