Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
head-hunting
<idiom>
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
Other Matches
hunting
شکار دشمن یا زیردریایی
hunting
نوسان دادن انتن رادار درردیابی
hunting
نوسان سرعت
hunting
شکار کردن جستجو کردن
hunting
صید
hunting
حرکت سریع لوله تانک به بالا و پایین دراثر تعقیب خودکار با رادار
hunting
فرآیند جستجوی رکورد داده در یک فایل
hunting
شکار
still hunting
روش شکار با تعقیب اهسته بدون کمک سگ
still hunting
شکار باروش در کمین نشستن
to go a hunting
شکار رفتن
hunting district
شکار گاه
hunting ground
شکار گاه
hunting design
طرح شکارگاهی
[این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
hunting bow
کمان بلند و سنگین برای شکار
fox-hunting
شکار روباه بطور گروهی با اسب و تازیها
hunting grounds
شکارگاه
hunting dog
سگ شکاری
cub hunting
شکار بچه روباه
hunting dog
توله
hunting ground
صیدگاه
hunting district
صیدگاه
hunting leopard
یوزپلنگ
bow hunting
شکار با تیر و کمان
hunting ground
شکارگاه
fox hunting
شکار روباه بطور گروهی با اسب و تازیها
witch-hunting
کشفوتنبیهافرادیکهدارایعقایدمضربرایاجتماعهستند
hunting cap
کلاهشکار
stag hunting
شکار اهو با حالت سواره وکمک تازیها
exploratory hunting
عملیات اکتشافی و خنثی کردن مین یا مین روبی
hunting horn
بوق مخصوص علامت دادن به شکارچیان
mine hunting
کشف و خنثی کردن مین
hunting panther
یوزپلنگ
We are hunting for a vacant flat.
دربدر دنبال آپارتمان خالی می گردیم
hunting box or lodge
خانه کوچک شکارگران
Imperial Silk Hunting Carpet
فرش شکارگاهی ابریشمی درباری
[این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
head to head polymer
بسپار سر به سر
head-first
از سر سراسیمه
to go off one's head
دیوانه شدن
head up
<idiom>
رهبر
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
from head to f.
ازسرتاپا
Off with his head !
سرش را ببرید !
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
well head
سر چشمه
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
head to head
رقابت شانه به شانه
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
per head
متوسطمیانگین
over head
هزینه سربار
go head
پیش بروید
go head
ادامه بدهید بفرماید
go to head of
مست کردن
one way head
سریکجهته
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
R/W head
HEAD WRITE/READ
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
head out
<idiom>
ترک کردن
to head off
عازم شدن
[گردش]
with head on
سربه پیش سر به جلو
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
head well
چاه پیشکار
head well
مادر چاه
head way
پیشروی
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
head way
بلندی طاق سرعت
head way
پیشرفت
keep one's head
<idiom>
head way
بجلو
R/W head
وسیله
head
دهانه
head
ضربه با سر
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
ابتداء
head
انتها دماغه
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
سرپل توالت ناو
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
هد
head
انتهای میز بیلیارد
head
مهم
head
نوک
head
راس
head
نوک پیکان
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
پیش رو
head
عناصر اولیه ستون
head
فرق سرصفحه
head
خط سر
head
فهم
head
منتها درجه موی سر
head
سر
head
موضوع
head
سالار عنوان
head
رئیس
head
سرستون
head
سردرخت
head
سرفشنگ
head
دربالا واقع شدن
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
دارای سرکردن
head
: سرگذاشتن به
head
عمده
head
اصلی
head
عنوان مبحث
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head-first
سربجلو
keep one's head
خونسردبودن
keep one's head
دست پاچه نشدن
head on
شاخ بشاخ
head on
از سر
head on
از طرف سر
head on
روبرو
head on
نوک به نوک
head-on
شاخ بشاخ
head-on
از سر
head-on
از طرف سر
head-on
روبرو
head-on
نوک به نوک
head first
سربجلو
head first
باکله
head
کله
head first
از سر سراسیمه
head-first
باکله
head
بخش بالایی وسیله
head
دماغه
head
ارتفاع فشاری
head
افت
head
راس عدد
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
دهنه ابزار
head
شبکه یا بدنه
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
read head
نوک خواننده
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
round head
برگردان
read head
نوک خواندن
raise its head
پدید امدن
raise its head
پیدا شدن
round head
سر گرد
read head
هد خواندن راس خواندن
rivet head
کله پرچ
recording head
نوک ضبط
record head
نوک ضبط
raw head
نوک خواندن
raw head
نوک خواننده
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
scald head
کچلی
sculptured head
پیکره سر ادمی
tension head
بار کشش
ti lift one's head
نیرو گرفتن
to bob one's head
کوتاه کردن موی سر کسی
to gather head
نیروگرفتن
to gather head
قوت گرفتن سرپیداکردن
to knock head
سجود
to hide one's head
ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to hit someone on the head
بر سر کمی زدن
t head bolt
پیچ چکشی شکل " T "
swelled head
دارای عقاید بزرگ خود فروش
swelled head
خودخواه
sculptured head
سردیس
shock head
انبوه گیسو
spear head
گروه جلودار
spear head
گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head
سر هرزگرد
splash head
پاشش گیر
the crown of the head
فرق سر
static head
فشار ایستایی
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
keep one's head above water
قصر دررفتن
magnetic head
نوک مغناطیسی
magnetic head
هد مغناطیسی
manufactured head
سر ساخته شده
mast head
نوک دکل کشتی
movable head
با نوک متحرک
moving head
با نوک متحرک
knock one on the head
مشت بر کله کسی زدن
navigation head
بارانداز کنار اسکله دریایی محل مبادله بار کشتیها دراسکله
net head
ارتفاع موثر
lunk head
ادم کله خر
lost head
افت بار
lose one's head
دیوانه شدن
knock on the head
خنثی کردن
knock on the head
باطل کردن
knock on the head
نقش بر اب کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com