Dictiornary-Farsi | heavy fighting is in progress | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
heavy fighting is in progress	جنگ سختی جریان
heavy fighting is in progress	دارد


Other Matches

fighting	جنگ
fighting	جنگی
fighting	جنگجو
in-fighting	جنگ داخلی
in-fighting	کشمکشتنگاتنگ
in-fighting	کشمکش درونی
in-fighting	مشت زنی از نزدیک
in-fighting	زد و خورد از فاصلهی کم
fighting	نزاع
fighting ram	غوچ جنگی
prize fighting	زد و خورد
He has had his bellyful of fighting.	دیگر از جنگ سیر شده است
Knock off your fighting right now!	همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
fighting cock	خروس جنگی
fighting patrol	گشتی رزمی
prize fighting	درمحلهای عمومی برای جایزه که طرفین نزاع و شرط بندی کنندگان قابل تعقیب هستند
cock fighting	بهم انداختن خروسان
cock fighting	خروس بازی
fighting load	بار رزمی
fighting load	بار جنگی
fire-fighting	اتش نشانی
fighting load	بارمهمات جنگی
fighting ram	راک
fire fighting	اتش نشانی کردن
fire fighting	عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
fire fighting	اتش نشانی
progress	بهبود
It is in progress. It is under way.	دردست اقدام است
progress	پیشرفت
progress	ترقی
progress	پیشرفت کار
progress	حرکت
progress	پیشرفت
progress	سفر
progress	گردش
progress	پیشرفت پیشروی
progress	ترقی جریان
progress	پیشروی
progress	پیشرفت کردن
progress payment	پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
work in progress	کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
progress chaser	نافر پیشرفت
pilgrim progress	سیاحت مسیخی
in progress of completion	در دست تکمیل
progress chaser	کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
to continue one's progress	پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
technical progress	پیشرفت فنی
royal progress	مسافرت شاهانه
reaction progress	پیشرفت واکنش
progress reporting	گزارش پیشرفت کار
progress report	گزارش پیشرفت کار
progress payments	پرداخت براساس پیشرفت کار
progress payments	پرداختهای موقت یا علی الحساب
progress payments	پرداختهای پیشرفت کار
economic progress	ترقی اقتصادی
progress payments	پرداخت تدریجی
to make progress	پیشرفت کردن
economic progress	پیشرفت اقتصادی
to make progress	پیش رفتن
progress of negotiations	پیشرفت مذاکرات
Making fast progress.	سریع ترقی کردن
weekly progress report	گزارش هفتگی کار
daily progress report	گزارش روزانه پیشرفت کار
construction work in progress	هزینه ساختمانهای نا تمام
labor augmenting tednological progress	پیشرفت تکنولوژی کارافزا
Poor eyesight is a handicap to a scientists progress .	ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است
heavy	گزاف
heavy	ابستن باردار
heavy	ابری
heavy	وزین
heavy	گران
heavy	زیاد سخت
heavy	متلاطم
heavy	فاحش
heavy	کند
heavy	دل سنگین
heavy	تیره
heavy	غلیظ خواب الود
heavy	سخت
heavy	شدید پرزور
heavy	موج بزرگ
heavy	مسیر پر از گل چسبنده
heavy	سنگین
heavy	گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavy weight	18+ کیلوگرم
heavy weight	001 کیلوگرم
heavy weight	38+ کیلوگرم
light heavy	نیم سنگین
heavy-handed <adj.>	بی ترحم
heavy current	جریان قوی
to weigh heavy	سنگین بودن
The traffic is heavy.	ترافیک سنگین است.
heavy breathing	دم زنی سخت
heavy accent	لهجه غلیظ
There is heavy traffic.	ترافیک سنگین است.
heavy traffic	ترافیک سنگین
heavy-hearted <adj.>	افسرده دل
heavy heart <idiom>	احساس ناراحتی
heavy-handed <adj.>	بی رحم
we had a heavy p to day	امروز نامههای بسیاری ازپست داشتیم
wing heavy	تمایل هواپیما برای گردش درجهت حول محور طولی
heavy-set	سمین
heavy-set	کت و کلفت
heavy petroleum	نفتخام سنگین
heavy-set	چهارشانه و نسبتا چاق
heavy-set	فربه
heavy thunderstorm	طوفانشدید
A heavy burden.	بارگران
with a heavy heart	با دلی غمگین
heavy weight	سنگین وزن
heavy concrete	بتن سنگین
top heavy	افتادنی غیر عملی
top heavy	سرسنگین وته سبک
heavy drop	بارریزی سنگین
heavy drop	پرتاب بارسنگین با چتر
heavy duty	مخصوص کارسنگین
heavy industry	صنایع سنگین
heavy footed	پاسنگین
heavy footed	اهسته وسنگین درحرکت
heavy footed	دل سنگین
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
heavy goods	محصول صنایع سنگین
heavy goods	ماشین الات سنگین
top-heavy	سرسنگین وته سبک
top-heavy	افتادنی غیر عملی
heavy concrete	بتن سخت
heavy balance	قپان
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy cruiser	ناو زره شکن سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy arm	سلاح سنگین
heavy-duty	مخصوص کارسنگین
heavy alloy	الیاژ سنگین
heavy advertising	تبلیغات وسیع
heavy bag	کیسه شن تمرین بوکس
heavy particle	ذره سنگین
heavy particle	باریون
heavy handed	سنگین دست
heavy metal	فلز سنگین
heavy-handed	زشت
heavy-handed	بی مهاره ت
heavy sea	دریای خیلی خراب
heavy sea	roughsea very : syn
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
heavy shears	قیچی اهنبر
heavy handed	زشت
heavy soil	خاک سنگین
heavy handed	بی مهاره ت
heavy water	اب سنگین
heavy handed	خام دست
heavy weapon	سلاح و جنگ افزار سنگین
heavy weather	هوای خراب
heavy weather	هوای طوفانی
heavy poll	ارا بسیار
heavy poll	رایهای زیاد
heavy plate	ورق فلزی سنگین
heavy-handed	خام دست
heavy-handed	سنگین دست
heavy hammer	پتک
heavy hearted	دلتنگ
heavy hended	سنگین دست
heavy hended	خام دست
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heavy machinery	ماشین الات سنگین
heavy oil	روغن سنگین
heavy piece	سوار سنگین شطرنج
heavy and light system	روش کاستن وزن با اغاز باوزنه سنگین و ادامه با وزنههای سبکتر
heavy assault weapon	جنگ افزار هجومی سنگین
heavy current line	خط جریان قوی
To incur some heavy expenses.	مبلغی غلتیدن (متحمل یا متضرر شدن )
I incurred a heavy loss.	ضرر زیادی کردم
heavy current engineering	مهندسی جریان قوی مهندسی قدرت تکنولوژی جریان قوی
heavy current switch	کلید جریان قوی
heavy duty relay	رله جریان قوی
heavy duty revetment	پوشش با مقاومت زیاد
heavy fire team	تیم اتشهای زمینی سنگین
we made heavy weather of it	انرا خیلی سخت دیدیم
to sit heavy on the stomach	گوارا نبودن دیر هضم بودن
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
to lie heavy on one's heart	معذب داشتن
to lie heavy on one's heart	رنجه داشتن
to lie heavy on one's heart	بار سنگین بر دل بودن
operator of heavy machinery	اپراتور ماشین الات سنگین
light and heavy system	روش تمرین وزنه برداری بافزونی تدریجی وزنه
heavy zinc coating	روش کاری روی سنگین
cold heavy water	هوایخنکسنگین
pressurized heavy water	فشارهوایداخلآبسنگین
To have a heavy heart. To be distressed.	دلتنگ بودن
moderator: heavy water	آبسنگینمعتدل
heavy-water reactor	رآکتورآبسنگین
heavy current condenser	خازن جریان قوی
heavy current circuit	شبکه یا مدار جریان قوی
heavy duty boot	نیمچکمه
Lead is a heavy metal.	سرب فلز سنگینی بارید
To bear heavy expenses.	سرب فلز سنگین وزنی است
heavy current capacitor	خازن جریان قوی
coolant: pressurized heavy water	خنککنندهآبسنگین
heavy current circuit breaker	کلید قدرت

heavy fighting is in progress

جنگ سختی جریان

heavy fighting is in progress

دارد