Dictiornary-Farsi | heavy goods | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (2 milliseconds)

English	Persian
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy goods	محصول صنایع سنگین
heavy goods	ماشین الات سنگین


Other Matches

heavy	ابری
heavy	تیره
heavy	سخت
heavy	غلیظ خواب الود
heavy	فاحش
heavy	ابستن باردار
heavy	گزاف
heavy	شدید پرزور
heavy	مسیر پر از گل چسبنده
heavy	موج بزرگ
heavy	دل سنگین
heavy	کند
heavy	وزین
heavy	گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavy	سنگین
heavy	گران
heavy	زیاد سخت
heavy	متلاطم
heavy piece	سوار سنگین شطرنج
heavy plate	ورق فلزی سنگین
heavy poll	رایهای زیاد
heavy sea	دریای خیلی خراب
heavy sea	roughsea very : syn
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
heavy water	اب سنگین
heavy shears	قیچی اهنبر
heavy soil	خاک سنگین
heavy weapon	سلاح و جنگ افزار سنگین
heavy weather	هوای خراب
heavy-set	کت و کلفت
heavy-set	سمین
wing heavy	تمایل هواپیما برای گردش درجهت حول محور طولی
we had a heavy p to day	امروز نامههای بسیاری ازپست داشتیم
light heavy	نیم سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
heavy weight	38+ کیلوگرم
heavy weight	001 کیلوگرم
heavy weight	18+ کیلوگرم
heavy weather	هوای طوفانی
heavy-set	چهارشانه و نسبتا چاق
heavy oil	روغن سنگین
heavy drop	بارریزی سنگین
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy current	جریان قوی
heavy concrete	بتن سنگین
heavy concrete	بتن سخت
heavy poll	ارا بسیار
heavy balance	قپان
heavy advertising	تبلیغات وسیع
heavy alloy	الیاژ سنگین
heavy arm	سلاح سنگین
heavy drop	پرتاب بارسنگین با چتر
heavy footed	پاسنگین
heavy footed	اهسته وسنگین درحرکت
heavy machinery	ماشین الات سنگین
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy hended	خام دست
heavy hended	سنگین دست
heavy hearted	دلتنگ
heavy hammer	پتک
heavy cruiser	ناو زره شکن سنگین
heavy footed	دل سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy handed	خام دست
heavy traffic	ترافیک سنگین
heavy-hearted <adj.>	افسرده دل
with a heavy heart	با دلی غمگین
heavy accent	لهجه غلیظ
heavy breathing	دم زنی سخت
heavy heart <idiom>	احساس ناراحتی
A heavy burden.	بارگران
heavy metal	فلز سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
heavy duty	مخصوص کارسنگین
There is heavy traffic.	ترافیک سنگین است.
heavy handed	بی مهاره ت
heavy handed	زشت
heavy-handed	سنگین دست
heavy-handed	خام دست
heavy-handed	بی مهاره ت
heavy-handed	زشت
heavy-handed <adj.>	بی رحم
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed <adj.>	بی ترحم
The traffic is heavy.	ترافیک سنگین است.
heavy-duty	مخصوص کارسنگین
top heavy	سرسنگین وته سبک
top-heavy	سرسنگین وته سبک
heavy petroleum	نفتخام سنگین
heavy thunderstorm	طوفانشدید
heavy bag	کیسه شن تمرین بوکس
heavy particle	باریون
heavy particle	ذره سنگین
heavy weight	سنگین وزن
top-heavy	افتادنی غیر عملی
heavy-set	فربه
top heavy	افتادنی غیر عملی
to lie heavy on one's heart	رنجه داشتن
heavy current engineering	مهندسی جریان قوی مهندسی قدرت تکنولوژی جریان قوی
to lie heavy on one's heart	بار سنگین بر دل بودن
heavy current circuit	شبکه یا مدار جریان قوی
heavy current condenser	خازن جریان قوی
operator of heavy machinery	اپراتور ماشین الات سنگین
heavy current capacitor	خازن جریان قوی
heavy current switch	کلید جریان قوی
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
cold heavy water	هوایخنکسنگین
heavy and light system	روش کاستن وزن با اغاز باوزنه سنگین و ادامه با وزنههای سبکتر
we made heavy weather of it	انرا خیلی سخت دیدیم
heavy assault weapon	جنگ افزار هجومی سنگین
to sit heavy on the stomach	گوارا نبودن دیر هضم بودن
heavy duty relay	رله جریان قوی
heavy duty revetment	پوشش با مقاومت زیاد
heavy current line	خط جریان قوی
I incurred a heavy loss.	ضرر زیادی کردم
Lead is a heavy metal.	سرب فلز سنگینی بارید
To have a heavy heart. To be distressed.	دلتنگ بودن
pressurized heavy water	فشارهوایداخلآبسنگین
moderator: heavy water	آبسنگینمعتدل
To bear heavy expenses.	سرب فلز سنگین وزنی است
heavy-water reactor	رآکتورآبسنگین
to lie heavy on one's heart	معذب داشتن
heavy duty boot	نیمچکمه
heavy fighting is in progress	جنگ سختی جریان
heavy fighting is in progress	دارد
heavy fire team	تیم اتشهای زمینی سنگین
light and heavy system	روش تمرین وزنه برداری بافزونی تدریجی وزنه
heavy zinc coating	روش کاری روی سنگین
To incur some heavy expenses.	مبلغی غلتیدن (متحمل یا متضرر شدن )
This car is heavy on petrol ( gas ) .	این اتوموبیل مصرف بنزینش زیاد است
heavy current circuit breaker	کلید قدرت
coolant: pressurized heavy water	خنککنندهآبسنگین
heavy drifting snow at ground level	بارشبرفسنگیندرسطحزمین
Our heavy guns pounded ( away at ) the enemy positions .	توپخانه سنگین ما مواضع دشمن رادرهم کوبید
goods	کالا
available goods	کالاهای موجود
goods	اجناس
goods	کالاها
goods	امتعه
get the goods on someone <idiom>	فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
goods	جنس
d. of goods	تحویل کالا یا اجناس
supporting goods	موادی که در کالا بکاربرده نمیشودولی جهت تولید کالا لازم میباشد
the goods are on order	کالا را سفارش داده ایم
the goods in question	کالای موردبحث
collection of goods	دریافت کالا
to boycott goods	تحریم کردن کالا
to countermand goods	سفارش کالا را پس گرفتن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
checking of goods	بررسی امتعه
white goods	پارچه سفید نخی
we ran out of these goods	این کالای ما تمام شد
valuable goods	اشیاء باارزش
valuable goods	اشیاء بهادار
capital goods	دارایی ثابت
to t. a cusomer for goods	کالای نسیه به مشتری دادن توگلایاردوی اعتباعجنس به مشتری دادن
carriage of goods	حمل و نقل کالا
supporting goods	کالاهای حمایتی
substitute goods	کالاهای جانشین
smuggled goods	کالای قاچاق
secondhand goods	کالاهای دست دوم
rationed goods	کالاهای جیره بندی شده
proprietary goods	کالاهای اختصاصی
proprietary goods	کالاهایی که دارای علامتی خاص میباشند
prohibited goods	کالاهای منع شده
prohibited goods	اشیاء ممنوع
public goods	کالاهای عمومی
soft goods	کالاهای بی دوام
soft goods	کالاهای مصرف شدنی
stolen goods	کالای مسروقه
stolen goods	مال مسروقه
stolen goods	مال دزدی کالای دزدیده شده
spot goods	کالاهای موجود
stolen goods	اموال مسروقه
staple goods	کالای بسیار ضروری
spot goods	کالاهای اماده تحویل
prohibited goods	کالاهای ممنوعه
white goods	حوله سفید ملافه
capital goods	کالاهای سرمایهای
substandard goods	اجناس بنجل
Goods to declare	همراه داشتن کالاهای گمرکی
deliver the goods <idiom>	موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
Contraband goods.	کالای قا چاق
hard goods	اجسام سخت
luxury goods	کالاهای تشریفاتی
luxury goods	کالاهای تجملی
goods trains	قطار حمل کالا
transport of goods	حمل و نقل بار
transport of goods	رفت و آمد بار
dry goods	خشکبار
dry goods	اجناس خشک
goods train	قطار باربری
goods train	قطار حمل کالا
goods trains	قطار باربری
consumer goods	اشیاء مصرفی
consumer goods	کالاهای مصرفی
goods station	ایستگاهکالاهایتجارتی
bill of goods	صورت کالا