Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
helping hand
کمکبهفردی
Search result with all words
to give somebody
[something]
a helping hand
به کسی
[چیزی ]
کمک کردن
to give somebody
[something]
a helping hand
به کسی
[چیزی ]
یک دست دادن
Other Matches
helping
یاری
helping
یک وعده یا پرس خوراک
helping
کمک
helping
<adj.>
دارای مزیت
helping
<adj.>
بدرد خور
helping
<adj.>
به درد بخور
helping
<adj.>
کمک دهنده
helping
<adj.>
کمک کننده
His happiness consists in helping others.
خوشبختی او در این است که به دیگران کمک کند.
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
on hand
<idiom>
قابل دسترس
take a hand at
شرکت کردن در
on hand
<idiom>
حاضر
hand down
بتواتر رساندن
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out
<idiom>
hand over
<idiom>
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
second-hand
<adj.>
کارکرده
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand
بابت خود شخص
out of hand
فورا
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
in hand
<idiom>
زیرنظر
right hand
دست راست
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
off hand
فی البداهه
off hand
سر ضرب
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
for ones own hand
به خاطر خود شخص
hand in
سمت زمین سرویس
under the hand of
به امضای
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خطای سرویس
to hand over
واگذارکردن
to hand over
تحویل دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
تفویض کردن
under the hand of hand
به امضای .....
under hand
درنهان به پنهانی
to take in hand
بعهده گرفتن
to take in hand
دردست گرفتن
hand saw
اره دستی
near at hand
نزدیک
hand saw
اره قد کن
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
in hand
در دست اقدام
in hand
در جریان
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
to come to hand
بدست امدن
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand down
بارث گذاشتن
to hand
دردسترس
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
to come to hand
رسیدن
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
first hand
دست اول
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
second-hand
ثانیه شمار
second-hand
مستعمل
second-hand
نیمدار
hand-to-hand
نزدیک
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
دردسترس
off hand
بی تهیه
on hand
موجود
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
دست به یقه
right-hand
واقع در دست راست
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
دادن
hand
پیمان
hand
پهلو
hand
طرف
hand
دخالت کمک
hand
شرکت
hand
خط
hand
دسته دستخط
hand
عقربه
hand
دست
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
نفر
hand
دستخط
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
خطای دست
hand
دست به دست کردن
hand
یاری دادن
hand
کمک
old hand
ادم با سابقه و مجرب
better hand
پیشی
at hand
دم دست
at hand
نزدیک
on one hand
ازطرفی
at the hand of
بدست
at first hand
در وهله نخست
at first hand
مستقیما
near at hand
دم دست
at second hand
از قول دیگری
at second hand
بطور غیرمستقیم
at the hand of
بوسیله
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
near at hand
در دسترس
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
better hand
تقدم
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on hand
وسایل موجود درانبار
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
off hand
بی مطالعه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
first hand
نخستین بازی کن
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
عاریه
hand
عقربه
[ساعت ...]
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
under hand stoping
رگه شیب دار
to lift up one's hand
دست بدعا برداشتن
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
offer one's hand
پیشنهادعروسی دادن
to put in hand
بجریان انداختن
to put in hand
دایرکردن اقدام کردن
to put ones hand to anything
دست بکاری زدن
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
out of hand serve
سرویس پایین دست
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
to force ones hand
کسیرابرخلاف میلش واداربکردن کاری یا اتخاذرویهای نمودن
running hand
خط شکسته
second hand stores
سمساری
the flat of the hand
پهنای درست
the broad of the hand
کف دست
text hand
دستخط درشت
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
subject in hand
مانحن فیه
to get the upper hand
غالب شدن
to hand in ones checks
مردن
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com