Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
high stick
بالا بردن غیرمجاز چوب
Other Matches
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
stick
هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick
چوب بازی هاکی
stick
چوب بازی
stick
گروه پرنده
stick
یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick to your last
برشته خود بجسبد
stick
وقفه
stick
تردیدکردن
stick
چسباندن
to stick up for
دفاع کردن از
he wants the stick
چوب میخواهد
stick out
متحمل شدن
stick around
درنگ کردن
to stick up
گردن فرازی کردن
to stick up
تندنوشتن
to stick up
مقاومت کردن
to stick up for
پشتی کردن
stick
تخته موج سواری شلاق
non-stick
ناچسبان
non-stick
ته لیز
non-stick
نچسب
non-stick
تفلون
non-stick
ناچسبنده
stick up
برجستگی داشتن
stick around
تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
stick out
جلو امدن
stick-on
چسبنده چسبناک
stick
سوراخ کردن نصب کردن
stick
الصاق کردن چوب
stick out
اصرار کردن
stick
عصا
stick
چماق
stick
وضع چسبندگی
to stick on
[to]
چسباندن
[روی چیزی]
stick
چسبناک
stick-up
برجستگی داشتن
stick-up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick
الصاق تاخیر
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
stick out
پیش امدگی داشتن
stick around
<idiom>
همین دوروبر منتظر ماندن
stick
پیچ درکار تحمل کردن
stick
چسبیدن
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick
فرورفتن
stick up
<idiom>
دزدی مسلحانه
stick up for
<idiom>
کمک کردن ،حمایت کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
stick with
<idiom>
ماندن با
stick to your last
یا از حدخود بیرون نگذارید
stick
گیر کردن گیر افتادن
stick (someone) with
<idiom>
ترک چیز ناخوشایندی
walking stick
حشره راست بال امریکایی
stick check
دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
fish stick
فیله ماهی سرخ کرده
filter stick
لوله صافی دار
dipper stick
کاسه بیل
control stick
سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
composing stick
قالب حروف چینی
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
buff stick
چوبیکه چرم
walking stick
چوبدستی
walking stick
عصا
stick-ups
برجستگی داشتن
stick-ups
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
gun stick
سنبه تفنگ
gun stick
میل سمبه تفنگ
stick brush
قلم مو
size stick
قالب اندازه گیری
size stick
الت اندازه گیری پا
polo stick
چوگان
night stick
چوب باتون
night stick
باتون
job stick
سکان هدایت دسته فرمان
job stick
دسته بازی
ingot stick
شمشه
honing stick
سنگ تیغ تیزکنی
hiking stick
دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
stick bridge
پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
stick one's neck out
<idiom>
مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stick-in-the-mud
<idiom>
گوشه عزلت برگزیدن
carrot and stick
<idiom>
قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
To stick out ones chest.
سینه خود را بیرون دادن
French stick
قرصدراز نازک نان
stick umbrella
چتردستهچوبی
stick eraser
چوبپاککن
shed stick
چوبنخ
quadruped stick
عصایچهارپایه
player's stick
چوببازیکنهاکی
stick to one's guns
<idiom>
روی حرف خود ماندن
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
yard stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
yard stick
خط کش تاشو
[ابزار]
yard stick
خط کش
[ابزار]
gear stick
دسته دنده اتومبیل
stick shift
دسته دنده
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
to stick to one's guns
پای کاری محکم ایستادن
stick out a mile
مثل روز روشن بودن
ortho-stick
عصایهدایتگر
goalkeeper's stick
چوبدروازهبند
glue stick
چسبپمادی
to stick in ones gizzard
ناگواربودن
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
swizzle stick
چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
swagger stick
باتون
swagger stick
چوب دستی کوچک
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
stick to the point
از موضوع خارج نشوید
stick plane
رنده با تیغه گرد
stick plane
رنده میله دار
to stick in the throat
درگلوگیرکردن
to stick like a leech
مانند کنه چسبیدن
folding stick
چسبدوطرفه
English stick
عصایانگلیسی
stick shifts
دندهی دستی
stick shift
دندهی دستی
stick insects
حشرهی چوب کبریت مانند
stick insect
حشرهی چوب کبریت مانند
shooting stick
صندلی جمعشو و متحرک
shooting stick
صندلی عصایی
pogo stick
چوب پای فنردار
joss stick
چوب جاس
stick glove
دستکش کلفت دروازه بان
stick-in-the-muds
ادم عقب مانده
stick-in-the-mud
بیعرضه
stick in the mud
محافظه کار
stick in the mud
ادم عقب مانده
stick in the mud
ادم کند
stick-in-the-mud
محافظه کار
stick-in-the-muds
بیعرضه
stick-in-the-muds
طفره رو
stick-in-the-muds
ادم کند
stick in the mud
بیعرضه
stick in the mud
طفره رو
stick-in-the-muds
محافظه کار
stick-in-the-mud
طفره رو
stick-in-the-mud
ادم عقب مانده
broom stick
دسته جاروب
stick-in-the-mud
ادم کند
controlled stick steering
دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
The stamp doesnt stick.
این تمبر نمی چسبد
To stick a poster on the wall.
اعلان به دیوار چسباندن
controlled stick steering
دسته دنده خودکار
batten
[shed stick]
کجی
[چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
stick to (a story/the facts)
<idiom>
وفادارماندن
short end (of the stick)
<idiom>
غیر منصفانه
folding meter stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
folding meter stick
خط کش تاشو
[ابزار]
folding meter stick
خط کش
[ابزار]
stick and ball model
الگوی گلوله و میله
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
folding meter stick
[American]
خط کش جیبی
[ابزار]
folding meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش تاشو
[ابزار]
double meter stick
[American]
خط کش
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش جیبی
[ابزار]
double meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
double meter stick
[American]
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
To stick (put,fix)up a notice (poster).
اعلان زدن
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
Dont stick your head out of the car window.
سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
high
سخت گران
high
بزرگ
you were then that high
ان وقت قد شما اینقدر بود انوقت به این قد بودید
very high
ارتفاع خیلی بالا
high-up
فردیباقدرتونفوذفراوان
high value
قیمتی
high
ضربه نزدیک به میله اول بولینگ
high
خیلی بزرگ
high
اولین کیلوبایت حافظه بالای مگابایت که توسط برنامه قابل استفاده است
high
وسیله با کیفیت بالا و مشخصات خوب
high
وسیله گران یا با کارایی بالا
high
فضای حافظه بین کیلوبایت و مگابایت
high
رقمی با بزرگترین وزن در یک عدد
high
زبان سطح بالا
high
روش ذخیره سازی اطلاعات فایل که از DOS-MS FAT سریع تر و انعط اف پذیرتر است
high
ت
high
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
high
دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
high
عملی که در آن افزودن رقم نقل به جمع کننده باعث رقم نقلی خروجی شود
high
معادل وضعیت درست در منط ق یا 1
high (1 9 to 36)
بلند
high
واچرخه
high
عظیم
high value
گران قیمت
high
متعال رشید
high
عالی
about as high
تقریبا` همان اندازه بلند
high
اندکی فاسد
high
بوگرفته
high
باصدای بلند
high
تند زیاد باصدای زیر
high
متکبرانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com