English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
his hand want's two fingers دستش دو انگشت ندارد
Search result with all words
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
Other Matches
fingers باندازه یک انگشت میله برامدگی
little fingers کلیک
fingers انگشت
to look through ones fingers خودرابه ندیدن زدن
fingers دست زدن
fingers انگشت زدن
fingers زبانه
little fingers انگشت کوچک
fingers برنامه نرم افزاری که اطلاعات مربوطه به کاربر را به پایه آدرس پست الکترونیکی بازیابی میکند
to look through ones fingers نگاه دزدانه کردن
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
light fingers چابک دستی
to snap one;s fingers at ناچیز شمردن
keep one's fingers crossed <idiom>
have sticky fingers <idiom> دزد بودن
green fingers متبحردرپرورشگیاهانوسبزیجات
ring fingers انگشت چهارم دست چپ
index fingers سبابه
fingers end بنان
fingers end سرانگشت
ring fingers انگشت انگشتر
light fingers دست کج
string fingers سه انگشتی که زه کمان را می کشند
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
index fingers انگشت نشان
nimble fingers چابک دستی
to burn ones fingers ازدخالت یاتندی درکاربدی دیدن
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
to snap one;s fingers at با زدن بشکن
snap one's fingers بشکن زدن
nimble fingers انگشتهای فرز
His fingers were stained with paint . روی انگشتانش لکه های رنگ بود
To clench ones fingers ( fist) . مشت خود را گره کردن
common extensor of fingers عضلهمنبسطانگشتان
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
work one's fingers to the bone <idiom> خیلی سخت کار کردن
I was keeping my fingers crossed . خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
tap the door with your fingers انگشت بزنید بدر
Why don't you work? Did you break your fingers? چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
a man's best friends are his ten fingers <proverb> کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning . گوش شیطان کر (بزن بچوب )
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand off رد کردن توپ
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
hand in سمت زمین سرویس
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
off hand بدون آمادگی
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
hand down <idiom> وصیت کردن
on hand <idiom> دردسترس
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> حاضر
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand down بتواتر رساندن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
hand down به ارث گذاشتن
off hand فی البداهه
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
out of hand فورا
near at hand در دسترس
near at hand نزدیک
take a hand at شرکت کردن در
to come to hand بدست امدن
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to hand دردسترس
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
near at hand دم دست
off hand بی تهیه
right hand دست راست
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازیک طرف
on one hand ازطرفی
on one hand ازیکسو
on hand در دست
on hand وسایل موجود درانبار
on hand موجود
in hand در دست اقدام
to hand down بارث گذاشتن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on تسلیم کردن
off hand بی مطالعه
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
under the hand of به امضای
under the hand of hand به امضای .....
hand off رد کردن توپ به یار
off hand سر ضرب
hand یاری دادن
hand امضا
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
second hand نیم دار
hand دستخط
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
at first hand مستقیما
hand دست به دست کردن
hand خطای دست
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
hand کمک
hand to hand دست به یقه
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دردسترس
hand-me-down ارزان
right-hand واقع در دست راست
old hand ادم با سابقه و مجرب
hand عقربه [ساعت ...]
second-hand نیمدار
second-hand مستعمل
on the one hand <adv.> یکی انکه
second-hand ثانیه شمار
off-hand پاس کوتاه روی سر
hand to hand نزدیک
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
at first hand در وهله نخست
hand خط
hand طرف
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
hand پهلو
hand شرکت
hand پیمان
Do you need a hand? کمک میخوای؟
little hand عقربه کوچک [ساعت]
second-hand <adj.> کارکرده
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand بابت خود شخص
for ones own hand به خاطر خود شخص
first hand دست اول
first hand نخستین بازی کن
hand دخالت کمک
hand عقربه
hand دست
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
better hand تقدم
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
at second hand بطور غیرمستقیم
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
hand دسته دستخط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com