Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 197 (10 milliseconds)
English
Persian
hitch kick
شوت قیچی
hitch kick
پرش طول با دو گام برداشتن درهوا و دست بالای سر
Other Matches
hitch and go
نوعی پاس که گیرنده بجلو می دود و به سمت دیگر می چرخد و باز به جلو ادامه میدهد
hitch up
خفت زدن به
to hitch
مجانی سوار شدن
to hitch
اوتو استاپ زدن
to hitch
سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
hitch up
اسب را یراق کردن
There is a hitch somewhere.
یک جای کار گره خورده است
hitch
نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitch
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitch
گرفتاری
hitch
مانع محظور
hitch
گیر
hitch
تکان دادن
hitch
پیچ وخمیدگی
hitch
هل دادن
hitch
بستن
hitch
انداختن
hitch
بند
hitch
خفت
hitch
اویختن
hitch
اتصال
hitch-hike
اتواستاپ زدن
hitch-hiking
مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hikes
اتواستاپ زدن
hitch-hikes
مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hike
مفتی سوار ماشین کسی شدن
half hitch
نیم خفت
half hitch
نیم گره
half hitch
گره نیم خفت
hitch-hiked
اتواستاپ زدن
hitch tie
گره اویزان
marline hitch
گره ننوmarlin
marlinespike hitch
گره درفش
midshipman's hitch
گره دانشجو
swab hitch
bend sheet
timber hitch
گره تیر
timber hitch
گره وصل کردن زه به شاخه پایین کمان
rolling hitch
گره سه خفت
hitch tie
گره شستی
hitch-hiking
اتواستاپ زدن
cow hitch
گروهگاوی
hitch pin
سوزنگره
blackwall hitch
گره قلاب
buntline hitch
گره حلقه
clove hitch
بند دو خفت
clove hitch
گره کشتی بان
clove hitch
گره دو خفت
clove hitch
نوعی گره
last-minute hitch
گیریی در لحظه آخر
There is a hitch in this project.
این طرح یک جایش گیر دارد
hitch-hiked
مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hiker
کسیکهدرسرجادهباانگشتشصتخودتقاضایماشینمیکند
towing hitch
حالتاتواستاپزدن
to hitch a lift
[ride]
from somebody
سواری شدن
[در خودروی کسی]
basket hitch tie
گره اویزان دو خفتی
hitch one's wagon to a star
<idiom>
دنبال هدف رفتن
kick up
زدن پنجه
kick out
وزن خود را بعقب تخته موج بردن
kick off
شروع حمله
kick
پس زدن
outside kick
لنگ ارنج
kick off
اغاز
kick off
ضربه اغاز بازی
kick over
<idiom>
پرداختن
kick over
<idiom>
موتوری که شروع به کار میکند
kick around
<idiom>
بدرفتار کردن
to kick up
راه انداختن
to kick up
با پا بلند کردن
to kick off
مردن
get a kick out of
<idiom>
لذت بردن
kick around
<idiom>
دراطراف دراز کشیدن
kick off
<idiom>
شروع کردن
kick-off
<idiom>
شروع
kick out
<idiom>
روانه کردن
to kick off
توپ اول رازدن
kick off
شروع
kick-off
توپ زنی
he had not a kick in him
نیروی لگدزدن نداشت
kick about
فوتبال هردمبیل
kick about
فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند
kick
لگد زدن تفنگ
kick
ضربه با پا
kick
گل زدن
kick
ضربه پای شناگر
kick
فرار ناگهانی درپایان مسابقه دو
kick
ضربه
kick
تندی
kick
پس زنی
outside kick
لنگ عوج بند
kick off
توپ زدن
kick in
دارفانی را وداع گفتن
kick in
کردن
kick off
شروع مسابقه فوتبال
kick in
مشارکت کردن در سهم دادن در
kick-off
اغاز
kick
لگد تفنگ
kick
لگدزدن
kick
لگد
kick
باپازدن
flutter kick
حرکت شلاقی پاها در شنا
butterfly kick
مراحلشنایپروانه
fly kick
ضربه در هوا با پا بدون گرفتن با دست
breaststroke kick
شنایقورباغهای
flutter kick
ضربه پا در کرال
flick kick
ضربه با بیرون پا
frog kick
شنای پروانه بت پای قورباغه
goal kick
ضربه ازاد مستقیم روی دروازه
goal kick
شوت بسوی دروازه
wave kick
حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
to kick up dust
خاک بلندکردن
to kick up dust
خاک راه انداختن
to kick the beam
خشک بودن
to kick up a row
اشوب راه انداختن
volley kick
شوت سر ضرب
to kick the beam
کم بودن
drop kick
شوت سرضرب
crawl kick
حرکاتکلار
double kick
دو ضربه پی در پی
kick-offs
اغاز
kick up one's heels
<idiom>
زمان خوبی داشتن
kick up a fuss
<idiom>
به مشکل بر خوردن
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
kick the bucket
<idiom>
مردن
kick oneself
<idiom>
پشیمان شدن
kick back
<idiom>
تنها استراحت کردن
kick circle
دایره 8/81 متری وسط میدان
bicycle kick
پای دوچرخه
cross kick
ضربه با پا به سمت دیگرزمین که مدافع کمتری دارد
To kick up a row .
قیل وقال راه انداختن
kick-start
هندلموتور
disallowed kick
گل مردود
free kick
ضربهآزاددرفوتبال
dolphin kick
شنای پروانه با پای دلفین
kick pleat
دامنچاکدار
kick-offs
توپ زنی
to kick over the traces
لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
kick save
نجات دروازه با پای دروازه بان
jab kick
ضربه انحرافی کوتاه
outside of the foot kick
ضربه با لبه بیرون پا
overhead kick
ضربه قیچی به عقب
place kick
توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
scissor kick
پای قیچی در شنای پهلو
scissors kick
ضربه قیچی
sevice kick
ضربه سرویس
sole kick
ضربه با کف پا
penalty kick
ضربه پنالتی
jump kick
شوت درحال پرش
kick boxing
بوکس همراه با لگد
kick serve
سرویس پیچشی
kick starter
راه انداز پایی
kick starter
اهرم راه اندازنده
kick turn
نیم چرخش
kick turn
دور زدن در حالت ایستاده
kick up a row
دعوا راه انداختن
kick up a row
داد و بیدادکردن
kick with the heel
ضربه با پاشنه پا
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
spot kick
ضربه کاشته
squib kick
ضربه کوتاه با پا که به اسانی به دست تیم حریف نیفتد
to kick a ball
زدن
to kick against the pricks
تیشه بریشه خودزدن
to give one a kick
لگدزدن
to kick a ball
توپ زدن
to kick a ball
توپی را
to kick against the pricks
مشت بدرفش زدن
to kick against a proposal
کردن
to kick against a proposal
با پیشنهادی مخالفت
heel kick
ضربه با پاشنه پا به عقب
to give one a kick
کسیرا
to kick over the traces
سرپیچی کردن
inside kick
پیش لنگ
to kick out of the house
ازخانه بیرون کردن
to kick ones heels
چشم براه ایستادن
to kick one's heels
چشم براه ایستادن منتظرایستادن
to kick off one's shoes
کفشهای خودراباتکان ازپادراوردن
inside kick
ضربه با روی پا
to kick the bucket
مردن
half volley kick
شوت سر ضرب
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
indirect free kick
ضربه ازاد غیرمستقیم
outside kick and front headlock
لنگ تندر
shoulder throw and outside kick
لنگ ارنج
Give a kick at the door.
یک لگه بزن به در
inside of the foot kick
بغل پای ضربه زننده
pivot instep kick
ضربه با پاشنه پا
penalty kick mark
نقطه پنالتی
sole of the foot kick
ضربه با کف پا
outside kick and overarm control
لنگ دوشاخ
outside kick and front headlock
گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
outside kick and front headlock
قفل کردن سرحریف
direct free kick
مکث مهاجم برای فریفتن حریف
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To kick ones heels. To mark time.
درجا زدن
inside kick and overarm control
لنگ کردی
To kick up a row. To raise hell. To make a scene.
داد وبیداد را ؟ انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com