English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
hold aloof کناره گیری کردن
Other Matches
aloof کناره گیر
aloof دور
He is reserved and aloof . آدم دیر آشنایی است
To go into solitude . To become aloof . کناره گرفتن
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own پایداری
hold out بسط یافتن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over باقی ماندن
hold by پسندیدن
hold by به چیزی چسبیدن
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold over تمدید
hold on صبرکردن
hold on نگهداشتن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down مطیع نگاه داشتن
hold forth ارائه دادن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold in جلوگیری کردن
hold in خودداری کردن
to hold داشتن
hold on ادامه دادن
to hold [to have] نگه [داشتن]
hold with پسندیدن
hold with خوش داشتن در
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
to hold an a باردادن
to hold an a دیوان منعقد کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold-up <idiom>
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
in the hold در انبار کشتی
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold up <idiom> برافراشتن
to get [hold of] something گرفتن چیزی
hold still <idiom> بی حرکت
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
hold دژ
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold ایست نگهداری
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold up مانع شدن
hold up قفه
hold up توقیف
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold-up مانع شدن
hold-up قفه
hold منعقد کردن
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold گیر
hold تصرف کردن
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold نگاه داشتن
hold ایست
hold انبار کشتی
hold پایه مقر
hold جلوگیری کردن
hold انبار کالا
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold چسبیدن نگاهداری
hold تسلط
hold-up توقیف
to hold دارا بودن
get hold of گیر اوردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
hold نگهداشتن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to hold مالک بودن
hold گرفتن
hold دردست داشتن
to get [hold of] something آوردن چیزی
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
get hold of yourself گیرتون آوردم
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
to take or hold captive اسیرکردن
to take fast hold of سفت
to take or hold captive دستگیرکردن دربندنهادن
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
To hold someone dear . کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
hold good <idiom> ادامه دادن
data hold ذخیرهاطلاعات
container hold گنجایشانبارکشتی
cargo hold نگهداریمحمولهبار
weapons hold فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
to take fast hold of گرفتن
weapons hold جنگ افزار اتش قطع
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
to hold water معتبر بودن
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath نفس خود را حبس کردن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
to hold water قابل قبول بودن
to hold water صحت دار بودن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold water <idiom>
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
lay hold of <idiom> به دارای وثروت رسیدن
to hold water ضد آب بودن
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
to hold a levee بار عام دادن
hold one's ground پایداری
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground ایستادگی کردن
hold in restraint توقیف کردن
hold in respect احترام گذاشتن به
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hold good معتبر بودن
hold fire اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold water با عقل جور امدن
hold water از امتحان درست درامدن
hold water قایق ایست
to catch hold of محکم گرفتن
taking hold سرشاخ
submission hold شی مه
submission hold کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold خفه کردن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold رها کردن
hold your gab سخن مگو
hold your gab دم مزن
hold your gab گپ نزن
hold fire اتش قطع
hold control نافم همزمانی
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
choke hold فن شیمه
choke hold خفه کردن
catch hold of محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator میانگیردار باتری
battery hold down میانگیردار باتری
hold-ups توقیف
hold-ups قفه
hold-ups مانع شدن
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
four quarter hold ضربه فنی
four quarter hold ایپون
hold captain متصدی انبار کشتی
hold back اشغال کننده
hold back توقف مانع شدن
hold back وقفه
hold back بند
hold back گیر
hold back مانع
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
heading hold روش کنترل سمت مسیرهواپیما
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
to loose hold ول کردن
to hold in trust بطورامانت نگاه داشتن
to hold in reverence حرمت کردن
to hold in reverence محترم داشتن
to hold in restraint توقیف کردن
to hold in restraint نگهداشتن
to hold in respect محترم داشتن
to hold in respect احترام گزاردن به
to hold in respect احترام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com