Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
hold in restraint
توقیف کردن
Search result with all words
to hold in restraint
نگهداشتن
to hold in restraint
توقیف کردن
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
restraint
مانع قید
restraint
تحدید
without restraint
ازادانه بدون جلوگیری
under restraint
در توقیف تحت توقیف د ربند
self restraint
مسک نفس
self restraint
خود داری
restraint
ضبط
restraint
بازداشت
restraint
نگهداری خودداری
restraint
منع
restraint
ضبط کردن
restraint
محدودیت
restraint
مانع
restraint
مهار
restraint
جلوگیری
restraint
نیروی خستگی یا فرسایش بار
restraint
ممانعت
restraint
توقیف
restraint of trade
محدودیت تجارت
in restraint of trade
تحت محدودیت تجارتی
restraint of trade
قراردادی که ضمن ان تجارت یکی از طرفین قرارداد به طور نامحدود منع شود
partial restraint
نیم گیرداری
elastic restraint
گیرداری ارتجاعی
restraint of marriage
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to hold an a
باردادن
hold on
ادامه دادن
hold on
نگهداشتن
hold on
صبرکردن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
پایداری
hold out
بسط یافتن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over
باقی ماندن
hold over
تمدید
hold with
پسندیدن
hold with
خوش داشتن در
hold in
خودداری کردن
in the hold
در انبار کشتی
hold in
جلوگیری کردن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
to hold
داشتن
to hold
دارا بودن
to hold
مالک بودن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
hold-up
<idiom>
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold
تسلط
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold-up
توقیف
hold
جلوگیری کردن
hold
پایه مقر
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
ایست
hold
دژ
hold
گیر
hold-up
قفه
hold
تصرف کردن
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
منعقد کردن
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
انبار کالا
hold
ایست نگهداری
get hold of
گیر اوردن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold-up
مانع شدن
hold
چسبیدن نگاهداری
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
مانع شدن
hold
نگهداشتن
hold forth
ارائه دادن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold up
قفه
hold up
توقیف
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold
انبار کشتی
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
گرفتن
hold
دردست داشتن
hold by
به چیزی چسبیدن
hold by
پسندیدن
hold
نگاه داشتن
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
hold good
<idiom>
ادامه دادن
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
data hold
ذخیرهاطلاعات
container hold
گنجایشانبارکشتی
cargo hold
نگهداریمحمولهبار
battery hold down
میانگیردار باتری
weapons hold
فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
hold-ups
توقیف
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
hold-ups
مانع شدن
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
hold-ups
قفه
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
weapons hold
جنگ افزار اتش قطع
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
to hold cheap
ناچیزشمردن
to hold water
ضد آب بودن
to hold water
معتبر بودن
to hold water
قابل قبول بودن
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
hold breath
نفس خود را حبس کردن
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
to hold water
صحت دار بودن
hold down for batteryseparator
میانگیردار باتری
to hold by lease
اجاره کردن
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold
خفه کردن
four quarter hold
ضربه فنی
four quarter hold
ایپون
heading hold
روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold aloof
کناره گیری کردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
submission hold
شی مه
taking hold
سرشاخ
to catch hold of
محکم گرفتن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
داشتن
to hold a meeting
مجلس
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold a levee
بار عام دادن
leave hold
رها کردن
hold back
مانع
hold back
گیر
hold fire
اتش قطع
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
ایستادگی کردن
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold good
معتبر بودن
hold hard
عجله نکنید
hold control
نافم همزمانی
hold captain
متصدی انبار کشتی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com