English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
Search result with all words
hold fire اتش قطع
hold fire اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
hold on ادامه دادن
hold on نگهداشتن
to hold داشتن
hold in خودداری کردن
hold in جلوگیری کردن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth ارائه دادن
to hold [to have] نگه [داشتن]
to hold دارا بودن
hold-up مانع شدن
hold-up قفه
hold-up توقیف
hold on صبرکردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
to hold مالک بودن
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
get hold of گیر اوردن
to hold an a دیوان منعقد کردن
to hold an a باردادن
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold down مطیع نگاه داشتن
hold by پسندیدن
hold by به چیزی چسبیدن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold-up <idiom>
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold up <idiom> برافراشتن
hold still <idiom> بی حرکت
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold تسلط
hold منعقد کردن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold ایست نگهداری
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold with خوش داشتن در
hold with پسندیدن
hold over تمدید
hold انبار کالا
hold جلوگیری کردن
in the hold در انبار کشتی
get hold of yourself گیرتون آوردم
hold نگهداشتن
hold نگاه داشتن
hold دردست داشتن
hold گرفتن
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold چسبیدن نگاهداری
hold انبار کشتی
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold تصرف کردن
hold گیر
hold دژ
hold ایست
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold پایه مقر
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold over باقی ماندن
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold up مانع شدن
hold up قفه
hold one's own ایستادگی کردن
hold up توقیف
hold one's own پایداری
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold out بسط یافتن
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
to hold in restraint توقیف کردن
to hold in estimation قدردانی کردن از
four quarter hold ضربه فنی
cargo hold نگهداریمحمولهبار
four quarter hold ایپون
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
to hold water قابل قبول بودن
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
to hold in estimation محترم یاارجمند داشتن
to hold water صحت دار بودن
to hold in fee تصرف مطلق داشتن در
to hold in respect احترام کردن
to hold in restraint نگهداشتن
to hold in respect احترام گزاردن به
to hold in respect محترم داشتن
container hold گنجایشانبارکشتی
heading hold روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
to hold water معتبر بودن
hold back وقفه
hold back بند
hold back گیر
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
hold back مانع
To hold someone dear . کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold aloof کناره گیری کردن
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
leave hold رها کردن
to hold in contempt پست شمردن کوچک شمردن
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
submission hold خفه کردن
to hold in reverence محترم داشتن
to take or hold captive اسیرکردن
to take or hold captive دستگیرکردن دربندنهادن
to hold water ضد آب بودن
to hold a session جلسه منعقد کردن
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
to quit hold of ول کردن
to loose hold ول کردن
to hold a meeting مجلس
to take fast hold of گرفتن
to hold fast محکم
to hold cheap ناچیزشمردن
to hold by lease در اجاره
to hold by lease با اجاره گرفتن
to hold by lease اجاره کردن
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
to hold in trust بطورامانت نگاه داشتن
data hold ذخیرهاطلاعات
to take fast hold of سفت
to leave hold of ول کردن
to leave hold of رها کردن
to hold responsible مسئول کردن
weapons hold جنگ افزار اتش قطع
weapons hold فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
to hold one's tongue ساکت ماندن زبان خودرانگاه داشتن
to hold one's tongue خاموش شدن
submission hold شی مه
submission hold کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
to hold in reverence حرمت کردن
to hold responsible مسئول قراردادن
to hold the scales even عادلانه داوری کردن
to lay hold on گرفتار کردن
to hold a meeting انجمن کردن
to hold a levee بار عام دادن
to catch hold of محکم گرفتن
taking hold سرشاخ
to hold in contempt سبک داشتن
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
to hold cheap حقیرشمردن
to hold a meeting داشتن
hold in respect احترام گذاشتن به
hold hard عجله نکنید
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
hold hard صبر کنید
hold good معتبر بودن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath نفس خود را حبس کردن
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
hold control نافم همزمانی
hold captain متصدی انبار کشتی
hold back اشغال کننده
hold water <idiom>
battery hold down میانگیردار باتری
hold down for batteryseparator میانگیردار باتری
hold in restraint توقیف کردن
to lay hold on استفاده ازضعف کسی کردن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
hold-ups مانع شدن
hold-ups قفه
hold-ups توقیف
hold one's ground ایستادگی کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground پایداری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com