Dictiornary-Farsi | hold one's horses | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
hold one's horses <idiom>	باصبوری منتظر ماندن


Other Matches

to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ]	کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
horses	بازیگران قوی تیم مهاجم
dark horses	برنده غیرمترقبه
war horses	افسر یاسربازدامپزشک
war horses	اسب جنگی
rocking horses	اسب چوبی گهوارهای
hobby-horses	پیله
hobby-horses	کار مورد علاقهی شدید
clothes horses	کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
hobby-horses	گانه
hobby-horses	خواهکار همیشگی
hobby-horses	اسبچوبی
hobby-horses	رجوع شود به horse rocking
clothes horses	رخت پهن کن
hobby-horses	فکر و ذکر همیشگی
to water [horses, cattle, etc.]	آب دادن [به جانوران بومی]
change horses in midstream <idiom>	وسط کارمهمی نقشه یا رئیس را عوض کردن
hold over	به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over	باقی ماندن
hold over	برای اینده نگاه داشتن
hold over	تمدید
hold on	صبرکردن
hold with	پسندیدن
hold out	حاکی بودن از خودداری کردن از
hold out	بسط یافتن
hold one's own	پایداری
hold down	نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
to hold	داشتن
hold forth	ارائه دادن
hold forth	پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth	مطرح کردن سخنرانی کردن
hold in	جلوگیری کردن
hold in	خودداری کردن
hold on	ادامه دادن
hold on	نگهداشتن
to hold [to have]	نگه [داشتن]
hold one's own	ایستادگی کردن
hold one's own	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold with	خوش داشتن در
hold-up <idiom>
hold up <idiom>	اثبات حقیقت
to hold an a	دیوان منعقد کردن
hold-out <idiom>	باموقعیت وفق ندادن
hold out <idiom>	حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to <idiom>	محکم نگه داشتن
hold on <idiom>	متوقف شدن
to hold in d.	درتصرف شخصی داشتن
hold off <idiom>	بازور دورنگه داشتن
hold off <idiom>	تاخیر کردن
hold forth <idiom>	صحبت کردن درمورد
hold forth <idiom>	تقدیم کردن
hold down <idiom>	تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (someone) <idiom>	(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
to hold an a	باردادن
hold out for something <idiom>	رد کردن ،تسیم شدن
in the hold	در انبار کشتی
hold up <idiom>	خوب باقی ماندن
hold up <idiom>	باجرات باقی ماندن
hold up <idiom>	مورد هدف
hold up <idiom>	تاخیرکردن
hold up <idiom>	حمل کردن
hold up <idiom>	برافراشتن
to get [hold of] something	گرفتن چیزی
hold still <idiom>	بی حرکت
hold over <idiom>	طولانی نگهداشتن
hold out on <idiom>	رد چیزی از کسی
get hold of (something) <idiom>	به مالکیت رسیدن
hold down	برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold	گرفتن غیرمجاز توپ
hold up	با اسلحه سرقت کردن
hold up	مانع شدن
hold up	قفه
hold up	توقیف
hold-up	با اسلحه سرقت کردن
hold-up	مانع شدن
hold-up	قفه
hold-up	توقیف
hold	پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold	ایست
hold	دژ
hold	گیر
hold	گیره اتصالی نگهدارنده
hold	بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold	زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold	گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold	انبار کالا
hold	تسلط
hold	جلوگیری کردن
hold	پایه مقر
hold	گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold	منعقد کردن
hold	متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold	دریافت کردن گرفتن توقف
hold	ایست نگهداری
hold	بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
get hold of yourself	گیرتون آوردم
hold	نگاه داشتن
to hold	مالک بودن
to get [hold of] something	بدست آوردن چیزی
hold	نگهداشتن
hold	جا گرفتن تصرف کردن
to get [hold of] something	گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something	فراهم کردن چیزی
hold	گرفتن
to get [hold of] something	آوردن چیزی
hold	دردست داشتن
hold	چسبیدن نگاهداری
hold	انبار کشتی
hold down	مطیع نگاه داشتن
to hold	دارا بودن
hold by	پسندیدن
hold	تصرف کردن
hold	نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold by	به چیزی چسبیدن
get hold of	گیر اوردن
hold good <idiom>	ادامه دادن
weapons hold	فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
data hold	ذخیرهاطلاعات
hold court <idiom>	همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
They cannot hold a candle to him .	سگش می ارزد بهمه آنها
To hold someone dear .	کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
I must get hold of her at all costs.	بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
container hold	گنجایشانبارکشتی
cargo hold	نگهداریمحمولهبار
hold a candle to <idiom>	درهمان درجه
hold a grudge <idiom>	کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back <idiom>	عقب وکنار ماندن
hold down a job <idiom>	شغل خود را نگه داشتن
hold one's breath <idiom>	نفس خود را حبس کردن
to hold somebody in esteem	برای کسی احترام قائل شدن
hold the fort <idiom>	از عهده کاری شاق برآمدن
Hold the line, please!	لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath	نفس خود را حبس کردن
hold breath	منتظر یک اتفاق بودن
impossible to get hold of	نمیشود گیر آورد
to hold water	معتبر بودن
lay hold of <idiom>	به دارای وثروت رسیدن
hold one's fire <idiom>	جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's own (in an argument) <idiom>	دفاع از موقعیت خود
hold one's peace <idiom>	سکوت کردن
hold one's tongue <idiom>	جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold something back <idiom>	نگهداری اطلاعات از کسی
to hold water	ضد آب بودن
hold the line <idiom>	تسلیم نشدن
hold the reins <idiom>	ادم دارای قدرت ونفوذ
to hold water	صحت دار بودن
hold water <idiom>
to hold water	قابل قبول بودن
weapons hold	جنگ افزار اتش قطع
to hold a meeting	مجلس
hold water	از امتحان درست درامدن
hold water	با عقل جور امدن
hold one's ground	پایداری
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	ایستادگی کردن
hold in restraint	توقیف کردن
hold in respect	احترام گذاشتن به
hold hard	عجله نکنید
hold hard	صبر کنید
hold fire	اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold water	قایق ایست
hold your gab	گپ نزن
to hold a meeting	انجمن کردن
to hold a levee	بار عام دادن
to catch hold of	محکم گرفتن
taking hold	سرشاخ
submission hold	شی مه
submission hold	کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold	خفه کردن
mach hold	بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold	رها کردن
hold your gab	سخن مگو
hold your gab	دم مزن
hold fire	اتش قطع
hold control	نافم همزمانی
finger hold	خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
face hold	گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
clear and hold	منطقه را پاک و حفظ کنید
choke hold	فن شیمه
hold-ups	با اسلحه سرقت کردن
choke hold	خفه کردن
catch hold of	محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator	میانگیردار باتری
battery hold down	میانگیردار باتری
hold-ups	توقیف
hold-ups	قفه
four quarter hold	ضربه فنی
four quarter hold	ایپون
hold captain	متصدی انبار کشتی
hold back	اشغال کننده
hold back	توقف مانع شدن
hold back	وقفه
hold back	بند
hold back	گیر
hold back	مانع
hold at disposal	در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold aloof	کناره گیری کردن
heading hold	روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
heading hold	روش کنترل سمت مسیرهواپیما
hold-ups	مانع شدن