English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
fort سنگر
fort حصار قلعه
fort برج وبارو
fort دژ
fort سنگربندی کردن تقویت کردن
fort قلعه
fort دژ نظامی
fort قوی
counter-fort [شمع پشتیبان دیوار]
hold down مطیع نگاه داشتن
hold on صبرکردن
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own پایداری
hold out بسط یافتن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold on نگهداشتن
hold on ادامه دادن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
to hold مالک بودن
to hold دارا بودن
hold forth ارائه دادن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
to hold داشتن
hold in جلوگیری کردن
hold in خودداری کردن
hold over تمدید
hold on <idiom> متوقف شدن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
to hold an a دیوان منعقد کردن
hold-up <idiom>
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold up <idiom> برافراشتن
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
in the hold در انبار کشتی
hold still <idiom> بی حرکت
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over باقی ماندن
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
to hold [to have] نگه [داشتن]
hold with پسندیدن
hold with خوش داشتن در
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
to hold an a باردادن
to get [hold of] something آوردن چیزی
hold تصرف کردن
hold ایست نگهداری
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold چسبیدن نگاهداری
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold up مانع شدن
hold up قفه
hold up توقیف
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold-up مانع شدن
hold-up قفه
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold گیر
hold دژ
hold ایست
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold جلوگیری کردن
hold انبار کشتی
hold انبار کالا
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold تسلط
hold پایه مقر
hold منعقد کردن
hold گرفتن
hold-up توقیف
get hold of گیر اوردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
get hold of yourself گیرتون آوردم
hold نگاه داشتن
hold دردست داشتن
hold by پسندیدن
hold by به چیزی چسبیدن
hold نگهداشتن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
hold دریافت کردن گرفتن توقف
to take or hold captive اسیرکردن
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
to take or hold captive دستگیرکردن دربندنهادن
weapons hold جنگ افزار اتش قطع
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
To hold someone dear . کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
data hold ذخیرهاطلاعات
container hold گنجایشانبارکشتی
hold good <idiom> ادامه دادن
cargo hold نگهداریمحمولهبار
weapons hold فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
to hold water معتبر بودن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath نفس خود را حبس کردن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
to hold water قابل قبول بودن
to hold water صحت دار بودن
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
hold water <idiom>
lay hold of <idiom> به دارای وثروت رسیدن
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
to hold water ضد آب بودن
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
to hold a meeting انجمن کردن
hold water با عقل جور امدن
hold one's ground پایداری
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground ایستادگی کردن
hold in restraint توقیف کردن
hold in respect احترام گذاشتن به
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hold good معتبر بودن
hold water از امتحان درست درامدن
hold water قایق ایست
hold your gab گپ نزن
to hold a levee بار عام دادن
to catch hold of محکم گرفتن
taking hold سرشاخ
submission hold شی مه
submission hold کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold خفه کردن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold رها کردن
hold your gab سخن مگو
hold your gab دم مزن
hold fire اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold fire اتش قطع
hold control نافم همزمانی
four quarter hold ضربه فنی
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
choke hold فن شیمه
choke hold خفه کردن
catch hold of محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator میانگیردار باتری
battery hold down میانگیردار باتری
hold-ups توقیف
four quarter hold ایپون
heading hold روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold captain متصدی انبار کشتی
hold back اشغال کننده
hold back توقف مانع شدن
hold back وقفه
hold back بند
hold back گیر
hold back مانع
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold aloof کناره گیری کردن
hold-ups مانع شدن
hold-ups قفه
to lay hold on گرفتار کردن
to hold in trust بطورامانت نگاه داشتن
to hold in reverence حرمت کردن
to hold in reverence محترم داشتن
to hold in restraint توقیف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com