English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
Search result with all words
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line spacing فاصله سطور
line to line fault تماس خطوط
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
to hold an a دیوان منعقد کردن
hold up مانع شدن
hold up با اسلحه سرقت کردن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
get hold of گیر اوردن
hold up قفه
hold up توقیف
hold-up با اسلحه سرقت کردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
hold-up توقیف
hold-up قفه
hold-up مانع شدن
get hold of yourself گیرتون آوردم
to hold an a باردادن
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold ایست
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold پایه مقر
hold جلوگیری کردن
hold انبار کالا
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold تسلط
hold منعقد کردن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold ایست نگهداری
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold دژ
to get [hold of] something گرفتن چیزی
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold still <idiom> بی حرکت
hold up <idiom> برافراشتن
hold up <idiom> حمل کردن
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold-up <idiom>
hold off <idiom> تاخیر کردن
to hold [to have] نگه [داشتن]
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
to get [hold of] something آوردن چیزی
to hold مالک بودن
to hold دارا بودن
to hold داشتن
hold forth ارائه دادن
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold گیر
hold in جلوگیری کردن
hold in خودداری کردن
hold with خوش داشتن در
hold with پسندیدن
hold on ادامه دادن
hold over تمدید
hold on نگهداشتن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down مطیع نگاه داشتن
hold on صبرکردن
hold by پسندیدن
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold over باقی ماندن
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold by به چیزی چسبیدن
hold out بسط یافتن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own ایستادگی کردن
in the hold در انبار کشتی
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold one's own پایداری
hold دردست داشتن
hold نگاه داشتن
hold نگهداشتن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold چسبیدن نگاهداری
hold گرفتن
hold تصرف کردن
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold انبار کشتی
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
choke hold فن شیمه
hold one's ground ایستادگی کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
choke hold خفه کردن
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
hold hard صبر کنید
hold hard عجله نکنید
to lay hold on استفاده ازضعف کسی کردن
hold good معتبر بودن
hold in respect احترام گذاشتن به
hold in restraint توقیف کردن
hold fire اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold fire اتش قطع
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
hold water قایق ایست
hold your gab گپ نزن
hold your gab دم مزن
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
hold your gab سخن مگو
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
taking hold سرشاخ
submission hold شی مه
submission hold کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold خفه کردن
leave hold رها کردن
hold aloof کناره گیری کردن
hold water با عقل جور امدن
hold one's ground پایداری
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
hold good <idiom> ادامه دادن
catch hold of محکم نگاهداشتن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold water از امتحان درست درامدن
to hold a session جلسه منعقد کردن
to hold cheap حقیرشمردن
to hold fast محکم
hold back بند
hold back وقفه
to hold in contempt سبک داشتن
to hold in contempt پست شمردن کوچک شمردن
hold back توقف مانع شدن
to hold in estimation قدردانی کردن از
to hold in estimation محترم یاارجمند داشتن
to hold in fee تصرف مطلق داشتن در
to hold in respect احترام کردن
to hold in respect احترام گزاردن به
to hold in respect محترم داشتن
four quarter hold ایپون
to hold cheap ناچیزشمردن
to hold by lease در اجاره
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
to hold a meeting داشتن
to hold a meeting مجلس
to hold a meeting انجمن کردن
to hold a levee بار عام دادن
heading hold روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
to catch hold of محکم گرفتن
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold back مانع
hold back گیر
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
to hold by lease اجاره کردن
to hold by lease با اجاره گرفتن
four quarter hold ضربه فنی
to hold in restraint نگهداشتن
to hold in restraint توقیف کردن
to loose hold ول کردن
to quit hold of ول کردن
to take fast hold of سفت
to take fast hold of گرفتن
to take or hold captive اسیرکردن
to take or hold captive دستگیرکردن دربندنهادن
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
weapons hold جنگ افزار اتش قطع
weapons hold فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
cargo hold نگهداریمحمولهبار
container hold گنجایشانبارکشتی
data hold ذخیرهاطلاعات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com