Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
Other Matches
reins
کلیه ها
reins
محل کلیه در بدن
reins
کمر
to give a horse the reins
جلو اسب راول کردن
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
to hold an a
باردادن
in the hold
در انبار کشتی
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold with
خوش داشتن در
hold with
پسندیدن
hold forth
ارائه دادن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold in
جلوگیری کردن
hold in
خودداری کردن
hold on
ادامه دادن
hold on
نگهداشتن
hold on
صبرکردن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
پایداری
hold out
بسط یافتن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over
باقی ماندن
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
تمدید
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
to hold
داشتن
to hold
دارا بودن
to hold
مالک بودن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold-up
<idiom>
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold
منعقد کردن
hold
تسلط
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
انبار کالا
hold-up
مانع شدن
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
جلوگیری کردن
hold
پایه مقر
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
get hold of
گیر اوردن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold up
توقیف
hold up
قفه
hold up
مانع شدن
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold-up
قفه
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold-up
توقیف
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
ایست نگهداری
hold
ایست
hold
دژ
hold by
به چیزی چسبیدن
hold by
پسندیدن
hold
نگاه داشتن
hold
دردست داشتن
hold
نگهداشتن
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold
گرفتن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold
چسبیدن نگاهداری
hold
گیر
hold
تصرف کردن
hold
انبار کشتی
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
weapons hold
فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
weapons hold
جنگ افزار اتش قطع
to take or hold captive
دستگیرکردن دربندنهادن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
container hold
گنجایشانبارکشتی
to take or hold captive
اسیرکردن
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
data hold
ذخیرهاطلاعات
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
battery hold down
میانگیردار باتری
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold-ups
توقیف
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
cargo hold
نگهداریمحمولهبار
hold-ups
قفه
hold-ups
مانع شدن
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
hold good
<idiom>
ادامه دادن
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
to hold water
ضد آب بودن
to hold in respect
احترام گزاردن به
to hold water
معتبر بودن
to hold water
قابل قبول بودن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold breath
نفس خود را حبس کردن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
to hold responsible
مسئول کردن
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
to hold water
صحت دار بودن
choke hold
فن شیمه
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold
رها کردن
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
hold your gab
سخن مگو
hold your gab
دم مزن
hold your gab
گپ نزن
four quarter hold
ضربه فنی
four quarter hold
ایپون
hold water
قایق ایست
submission hold
خفه کردن
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
داشتن
to hold a meeting
مجلس
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold a levee
بار عام دادن
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
to catch hold of
محکم گرفتن
taking hold
سرشاخ
submission hold
شی مه
hold water
از امتحان درست درامدن
hold water
با عقل جور امدن
hold back
اشغال کننده
hold in restraint
توقیف کردن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold captain
متصدی انبار کشتی
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hold good
معتبر بودن
hold control
نافم همزمانی
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold back
توقف مانع شدن
hold one's ground
ایستادگی کردن
heading hold
روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold aloof
کناره گیری کردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold back
مانع
hold back
گیر
hold back
بند
hold back
وقفه
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold fire
اتش قطع
to take fast hold of
گرفتن
to hold one's tongue
ساکت ماندن زبان خودرانگاه داشتن
to hold one's tongue
خاموش شدن
to hold in trust
بطورامانت نگاه داشتن
to hold in reverence
حرمت کردن
to hold in reverence
محترم داشتن
to hold in restraint
توقیف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com