Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (8 milliseconds)
English
Persian
holding force
نیروی تثبیت کننده
holding force
نیروی بازدارنده
Other Matches
holding
گرفتن بازیگر ماندن غیرمجاز توپ والیبال در دست صیقلی بودن مسیرگوی بولینگ
holding
تملک
holding
دراختیار داشتن دارایی
holding
نگهداری
holding
نقض مقررات
holding
سهام
holding
متصرفی اجاره داری
holding
در رهگیری هوایی اعلام اینکه من در وضعیت فرمان داده شده باقی هستم دستور جدیدبدهید
holding
دارائی سهام
self holding
خودنگهدار
holding
دارایی
holding
مایملک
holding
ملک متصرفی
holding
موجودی
holding
دارائی
holding flange
لبه نگهدارنده
holding costs
مخارج نگهداری
holding contacts
کنتاکتهای جریانپای
to have a holding in a company
در شرکتی دارائی سهام داشتن
holding area
منطقه توقف موقت
[هوا فضا]
[هوانوردی ]
holding ground
محوطه نگهدارنده لنگر
holding magnet
گیره مغناطیسی
holding pattern
کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده
holding point
نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
holding time
زمان نگهداری
holding time
زمان صرف شده
holding station
محوطه نگهداری زخمیها وبیماران بطور موقت
holding position
وضعیت انتظار و در جا زدن وضعیت انتظار هواپیما درمحوطه تاکسی کردن
holding and hitting
گرفتن حریف و ضربه زدن
holding company
شرکت در سرمایه گذاری درسهام
holding attack
تک بازدارنده
holding company
شرکت مالک
holding coil
پیچک نگهدارنده
holding capacity
فرفیت نگهداری
holding ground
گیرایی کف دریا
holding attack
تک متوقف کننده
holding attack
تک تثبیت کننده
holding area
منطقه لنگرگاه موقت در روی دریا منطقه توقف موقت کشتیها
holding a session
اجلاس
share holding
سرمایه گذاری در سهام
holding company
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
What is holding it up ? what is the snag?
گیر کار کجاست ؟
holding company
شرکتی که سایر شرکتها را تحت کنترل دارد
holding company
کمپانی مسلط
holding company
شرکت سرمایه گذاری درسهام
holding company
شرکت صاحب سهم
holding timekeeper
زماننگهدار
holding company
شرکت مرکزی
holding anchorage
لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
Force is the answer to force.
<proverb>
جواب زور را زور مى دهد .
induction holding furnace
کوره گرم نگهدار القائی
isothermal holding furnace
کوره هم دمایی
leave (someone) holding the bag
<idiom>
تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
holding area marking
نشانگرمنطقهغیرمجاز
centre holding variation
واریاسیون حفظ مرکز درجوئوکو پیانو
to beg
[of a dog holding up front paws]
التماس کردن
[سگی با بالا بردن پنجه های جلویی]
p force
نیروی جلوبرنده یاپرت کننده
to come into force
مجرایامعمول شدن
force
مسلح کردن
by force
بزور
by force
جبرا
came into force
مجری شدن
by force of
بضرب
by force
عنفا
by force
بجبر
force
قدرت
force
بی عصمت کردن
force
راندن
force
بیرون کردن
force
بازور جلو رفتن تحمیل
force
مجبور کردن
force
وادار کردن
force
نیروی نظامی
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force
بزور بازکردن
force
مجبورکردن بزورگرفتن
in force
دارای اعتبار
force
زور
force
نیرو
force
جبر
force
عنف
force
نفوذ
force
قوا
force
عده
force
شدت عمل
force
بردار نیرو
force
خشونت نشان دادن
force
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force
فشار دادن
force
نافذ
force
شروع به عمل یا کار
force
کد توکار که شروع صفحه جدید را نشان میدهد
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
in force
مجری
force
یکان قسمت نظامی
force
پاس بی هدف
force
تکرار ضربه برای به دفاع کشاندن حریف
force
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force
تحمیل کردن
force
مجبورکردن
internal force
نیروی داخلی
osmotic force
نیروی راند
osmotic force
نیروی اسمزی
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
normal force
نیروی عمودی
normal force
تلاش عمودی
nonaxial force
نیروی غیرمحوری
resutant force
نیروی خالص
moment of force
گشتاور نیرو
resutant force
نیروی برایند
net force
نیروی برایند
net force
نیروی خالص
interfacial force
کشش سطحی
peace force
نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
instinct with force
نیرو یافته
reflex force
فشارعکس العمل
reflex force
نیروی عکس العمل
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
reflex force
نیروی ضربتی هوایی در حال اماده باش فوری
instinct with force
دارای زور
reconnaissance in force
شناسایی با رزم
reaction force
نیروی عکس العمل
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
psychic force
قوه روحی
psychic force
نیروی روحی
propelling force
نیروی پیشران
pound force
پوند نیرو
internal force
نیروی درونی
mechanized force
نیروی مکانیزه
line of force
خط قوه
line of force
خط نیرو
life force
نشاط حیات
irregular force
قوای چریکی
life force
زیست نیرو
irregular force
قوای غیر نظامی
intramolecular force
نیروی درون مولکولی
land force n
نیروی زمینی
labor force
نیروی کار
moment of a force
گشتاور یک نیرو
line of force
خط میدان
lines of force
خطوط قوا
measure of one's force
میزان نیروی شخص
magnetomotive force
نیروی محرکه مغناطیسی
magnetizing force
شدت مغناطیس کنندگی
magnetizing force
شدت میدان مغناطیسی
magnetizing force
نیروی مغناطیسی کننده
magnetic force
نیروی مغناطیسی
magnemotive force
نیروی مغناطیسرانی
m day force
نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
lorentz force
نیروی لورنتس
london force
نیروی لاندنی
lines of force
خطوط نیرو
joint force
نیروی مشترک
repulsion force
نیروی دافعه
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
The regulations in force .
مقررات جاری
To use force(violence)
اعمال زور کردن
To force a confession from somebody.
بزوراز کسی اعتراف گرفتن
force one's hand
<idiom>
مجبورکردن شخص که قبل از وقت مقررکاری را انجام دهد
Police are out in force.
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
security force
اداره امنیت
security force
خدمتکاران گروه امنیتی
labour force
مردمیکهتوانائیکارکردندارند
tour de force
کار دشوار
tour de force
شیرین کاری
force-feed
واخوراندن
force-feeding
به زور خوراندن
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
force-feeding
واخوراندن
force-feeds
به زور خوراندن
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
force-feeds
واخوراندن
tour de force
هنرنمایی
tour de force
نمایش استادی و زبردستی
the electromagnetic force
نیروی الکترومغناطیسی
conservative force
نیروی پایستار
[فیزیک]
to enter into force as from
قابل اجرا
[قانونی]
شدن از زمان
to cease to be in force
ازکارافتاده شدن
to cease to be in force
باطل شدن
to cease to be in force
نامعتبر شدن
generalized force
نیروی تعمیم یافته
generalized force
نیروی کلی
fictitious force
نیروی فرضی
[فیزیک]
fictitious force
نیروی خیالی
[فیزیک]
the force of the explosion
شدت انفجار
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
active force
نیروی فعال
restoring force
نیروی بازگرداننده
force-feed
به زور خوراندن
reserve force
نیروی احتیاط
shearing force
تلاش برشی
shearing force
نیروی برشی
strike force
نیروی ضربتی
strike force
نیروی کمین یا ضربت
striking force
نیروی ضربتی
striking force
نیروی یورش
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
tensile force
نیروی کششی
service force
یکان خدماتی دریایی
service force
یکان خدمات
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com