English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
holding point نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
Other Matches
holding ملک متصرفی
holding گرفتن بازیگر ماندن غیرمجاز توپ والیبال در دست صیقلی بودن مسیرگوی بولینگ
holding نقض مقررات
holding نگهداری
holding دراختیار داشتن دارایی
holding مایملک
holding موجودی
holding دارائی
holding در رهگیری هوایی اعلام اینکه من در وضعیت فرمان داده شده باقی هستم دستور جدیدبدهید
holding تملک
holding دارایی
holding دارائی سهام
self holding خودنگهدار
holding سهام
holding متصرفی اجاره داری
holding company کمپانی مسلط
holding force نیروی تثبیت کننده
holding force نیروی بازدارنده
holding ground گیرایی کف دریا
What is holding it up ? what is the snag? گیر کار کجاست ؟
holding ground محوطه نگهدارنده لنگر
to have a holding in a company در شرکتی دارائی سهام داشتن
holding timekeeper زماننگهدار
holding magnet گیره مغناطیسی
holding pattern کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده
holding a session اجلاس
holding position وضعیت انتظار و در جا زدن وضعیت انتظار هواپیما درمحوطه تاکسی کردن
holding station محوطه نگهداری زخمیها وبیماران بطور موقت
holding time زمان صرف شده
holding time زمان نگهداری
holding flange لبه نگهدارنده
holding costs مخارج نگهداری
holding attack تک بازدارنده
holding attack تک متوقف کننده
holding area منطقه توقف موقت [هوا فضا] [هوانوردی ]
share holding سرمایه گذاری در سهام
holding attack تک تثبیت کننده
holding area منطقه لنگرگاه موقت در روی دریا منطقه توقف موقت کشتیها
holding and hitting گرفتن حریف و ضربه زدن
holding anchorage لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
holding capacity فرفیت نگهداری
holding coil پیچک نگهدارنده
holding company شرکت سرمایه گذاری درسهام
holding company شرکت صاحب سهم
holding company شرکت در سرمایه گذاری درسهام
holding company شرکت مالک
holding company شرکت مرکزی
holding contacts کنتاکتهای جریانپای
holding company شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
holding company شرکتی که سایر شرکتها را تحت کنترل دارد
isothermal holding furnace کوره هم دمایی
centre holding variation واریاسیون حفظ مرکز درجوئوکو پیانو
leave (someone) holding the bag <idiom> تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
induction holding furnace کوره گرم نگهدار القائی
holding area marking نشانگرمنطقهغیرمجاز
to beg [of a dog holding up front paws] التماس کردن [سگی با بالا بردن پنجه های جلویی]
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
point محل یا موقعیت
point out <idiom> توضیح دادن
the point is اصل مطلب این است
point پوینت
The point is that… چیزی که هست
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
in point بجا
in point در خور
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point بجا
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
to the point مربوط بموضوع
far point برد بینایی
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
in point مناسب
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
three point فن 3 امتیازی کشتی
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point نقطه صفر
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point نشان دادن
point خاطر نشان کردن
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point راس
not to point بیرون از موضوع
point هدف گیری کردن
point امتیاز
point رسد نوک
not to point پرت بیجا
not to the point خارج از موضوع
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
near point نقطه نزدیک
on the point of going در شرف رفتن
point نقطه
point مرحله قله
point نکته
point ماده اصل
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point مسیر
point سر
point نوک
point نوک گذاشتن
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
point نوکدار کردن
point گوشه دارکردن
point تیزکردن
point پایان
point هدف
point مرکز راس حد
point باریک کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point محل
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point دماغه
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
point حد
point جهت مرحله
point محل مرکز
point مقصود
point اصل
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point نشان میدهد
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نشانه روی کردن
point محل شروع چیزی
point به سمت متوجه کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point درصد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
optimum point نقطه ایده ال
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
objective point سمت مورد توجه
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
point of support تکیه گاه
point of symmetry نقطه تقارن
operating point نقطه کار
projection of a point خط مصور
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
point protector سرمداد
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point تصویر نقطه
principle point مبداء اصلی
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld نقطه جوش
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target اماج نقطهای
point particle ذره نقطهای
point target هدف کوچک
point plotting رسم نقطه
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
symmetry point نقطه تقارن
null point نقطه صفر
object point سمت مورد توجه
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
pour point نقطه سیلان
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه جاری شدن
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
octal point ممیز هشت هشتی
objective point مقصد
nodal point صفحه گرهی
nodal point نقطه گرهی
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
point operation عمل نقطهای
object point مقصد
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
penetration point درجه نفوذ
point bland نزدیک به دهانه لوله
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com