Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (8 milliseconds)
English
Persian
hooks and eyes
قزن قفلی
Other Matches
hooks
قلاب
hooks
روشی که نافرین مقدم با ان دستگاههای کنترل خودکارهواپیماها را روی فرامین مشخص روانه می کنند
hooks
ماهیگیری قسمت گود انحنای موج
hooks
نقط های در برنامه که برنامه نویس میتواند که آزمایش یا رفع مشکل را وارد کند
hooks
کد ماشینی که در یک ماژول یاپیمانه از سیستم عامل جای داده میشود تا کنترل را به روالی که وفیفهای اضافی انجام میدهد انتقال داده ودر محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید
hooks
چنگک
hooks
دام
hooks
تله ضربه
hooks
بشکل قلاب دراوردن کج کردن
hooks
گرفتارکردن
hooks
بدام انداختن
hooks
ربودن
hooks
گیر اوردن
pruning hooks
دسقاله
pruning hooks
داسقاله
to be on tenter hooks
سرگردان بودن
boat-hooks
چوب دست قایق
boat-hooks
چنگک قایق
latch hooks
طرح قفل قلاب شکل
[این طرح با لبه مثلثی شکل و یا مربع شکل بصورت ردیف های موازی و متناوب هم جهت، در حاشیه فرش های روستائی و ترکمنی بکار می رود.]
tow hooks
قلاب کشش
sister hooks
شکل پرچم
sister hooks
قلاب پرچم
reed hooks
قلابنیشکل
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
tow hooks
قلاب یدک کش
boat-hooks
هوک قایق
eyes
چشم
before my very eyes
جلوی چشمهایم
eyes
نگاه کردن
d. eyes
چشمان بادکرده
eyes right
نظر به راست
eyes right!
نظر براست !
f.eyes
چشمان فتان یاگیرنده
have eyes only for
<idiom>
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
eyes
مرکز هر چیزی کاراگاه
eyes
دکمه یا گره سیب زمینی
eyes
دهانه سوراخ سوزن
eyes
بینایی
to be all eyes
موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
eyes
دیده
eyes
سوراخ میخ کوهنوردی
to keep an eyes on
پاییدن
to keep an eyes on
موافبت کردن
eyes
چشمی
all eyes
چهار چشمی
eyes
چشمی طناب
eyes
شکاف
eyes
دیدخوب با تشخیص مسافت
eyes
شکاف درجه دایرهای شکل
eyes
روزنه دار
eyes
گوشوارهای سوراخ سوزن
eyes
نورگیر
eyes
دیدن پاییدن
eyes
حلقه
With her languid eyes .
با چشمهای مستش ( خمار )
To make eyes.
چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
hook and eyes
قفلی
up to the eyes in work
سخت مشغول کار
with my proper eyes
با چشم خودم
hook and eyes
قزن
private eyes
کارآگاه خصوصی
black eyes
سیه چشم
black eyes
چشم سیاه
black eyes
سیاهی اطراف چشم
black eyes
بدنامی
To fix ones eyes on something.
به چیزی چشم دوختن
To shade ones eyes.
سایه زدن به چشم ( آرایش چشم )
Their eyes met.
آنها به هم زل زدند.
[همینطور به معنی گفتگوی بدون مکالمه یا عشق به هم]
make eyes at
<idiom>
stars in one's eyes
<idiom>
برق زدن چشمها از خوشحالی
to water
[of eyes]
اشک آمدن
set eyes on
<idiom>
دیدن
lay eyes on
<idiom>
دیدن
hit someone between the eyes
<idiom>
چشم زدن کسی
eyes pop out
<idiom>
خیلی متعجب شدن
in the eyes of law
از دید قانون
To have roving eyes.
چشم جرانی کردن ؟چشم چران بودن
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
cat's-eyes
باباغوری
eyes of the ship
دریچههای دیدناو
hazel eyes
چشم میشی
hazel eyes
چشمان میشی
his eyes were inflammed
چشمهایش اماس کرد
languishing eyes
چشمان خمار
languishing eyes
یا بیحال
light of one's eyes
نور دیده
eyes of the ship
چشمی ناو
eyes left
نظر به چپ
expressive eyes
چشمان با حالت
up to the eyes in debt
تا گردن زیر بدهی
cat's-eyes
عین الهر سفیداب
cat's-eyes
چشم گربهای
bull's-eyes
قلب هدف تیری که بهدف اصابت کند
bull's-eyes
مرکز هدف
beady eyes
چشمان ریز براق
blear eyes
چشمان قی گرفته
blear eyes
تارچشم
crabs eyes
عین السرطان
light of one's eyes
نور چشم
sheep's eyes
نگاه عاشقانه
sunken eyes
چشمان فرو رفته
streaming eyes
چشمان اشکبار
to drink in with ones eyes
بچشم خریداری نگاه کردن
sheep's eyes
نظر بازی
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to feed ones eyes
چشم چرانی کردن
to make eyes at
به چشم خاطرخواهی یاخریداری نگاه کردن
to make eyes at
عاشقانه نگاه کردن
to strain one's eyes
فشارزیادبرچشم خودوارداوردن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
sore eyes
چشم درد
to set eyes on
دیدن
to set eyes on
نگاه کردن
to grate on somebody's eyes
[ears]
چشم های
[گوش های]
کسی را آزار دادن
[چونکه ناپسند است]
bloods hot eyes
چشمان قرمز و خون گرفته
beauty is in the eyes of the beholder
<proverb>
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
eyes in the back of one's head
<idiom>
هوشیار بودن
to screen one's eyes from the sun
از چشمهای خود از خورشید محافظت کردن
eyes in the back of one's head
<idiom>
چهار چشمی پاییدن
To open somebodys eyes to something.
چشم وگوش کسی را باز کردن
eyes are bigger than one's stomach
<idiom>
بیش از فرفیت غذا خوردن
eyes in the back of one's head
<idiom>
پشت سرش هم چشم داره
She stared at him with wide eyes.
با چشمهای گشاد ( گشاد شده ) با ؟ خیره شده بود
The moment I set eyes on you. ,
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
To be all eyes. To watch like a hawk.
چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
pull the wool over someone's eyes
<idiom>
سربه سر گذاشتن
Take this handkerchief and wipe your eyes.
این دستمال را بگیر اشکهایت را پاک کن
Every thing swims before my eyes .
چشمم سیاهی می رود
He doesnt do it for our black eyes.
عاشق چشم وابروی ماکه نیست
tears suffused his eyes
اشک در چشمانش پر شد
To pull the wool over someones eyes .
سر کسی را شیره مالیدن ( فریب دادن )
Her eyes spoke volumes of despair.
در چشمهای او
[زن]
ناامیدی کاملا واضح است.
the heart's letter is read in the eyes
<proverb>
رنگ رخساره نشان می دهد از سر ضمیر
He that blows in the dust fills his eyes.
<proverb>
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
The sun rays dazzle (hit) the eyes.
نور آفتاب چشم رامی زند
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days.
اینروزها سرم خیلی شلوغ است
To have a sore throat (sore eyes).
گلو درد ( چشم دزد ) داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com