English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
hunch back ادم گوژپشت
hunch back کوهان دار
Other Matches
hunch بشکل قوز دراوردن
hunch قوز
hunch گوژ
hunch قلنبه
hunch فشاربا ارنج
hunch کوهان
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
hunch تنه زدن
hunch خم کردن
i have a hunch that بیم یافن ان دارم که ...
hunch قوز کردن
i have a hunch that سخت گمان دارم که
hunch backed قوزپشت
hunch player شرطبند از روی حدس و گمان
I felt it it in my bones. I had a hunch. بدلم برات شده بود
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back off ازاد بریدن قطع کردن
back out دوری کردن از موج
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
at the back در پشت
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
come back بازگشتن
back up دور زدن [با اتومبیل]
come back دوباره مد شدن
back تیر اصلی پشت بند
back out دوری کردن از الغاء کردن
back out کهنه و فرسوده شدن
back out نکول کردن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
to back somebody up یاری کردن به کسی
to get back to somebody به کسی خبر دادن
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
back off پشت را تراشیدن
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off عقب بردن
back off عقب رفتن
back off عقب زدن
back of پشت سر
back of در پشت
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
back down از ادعایی صرفنظر کردن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to back out of جرزدن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
right back بک راست
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
on the way back در برگشتن
on ones back بستری
look back سر خوردن
to back out of دبه کردن
to back up یاری یاکمک کردن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to get back دوباره بدست اوردن
to get back بازیافتن
to keep back بازداشتن
to keep back جلوگیری کردن از
to come back پس امدن
to come back برگشتن
to keep back مانع شدن
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to look back سرد شدن
look back سرد شدن
keep back نزدیک نشوید
To back down . کوتاه آمدن
back out <idiom> زیر قول زدن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> دوباره معروف شدن
behind his back پشت سراو
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
get back <idiom> برگشتن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
come back برگشتن
come back بازگشت بازیگر
Welcome back. رسیدن بخیر
keep back جلونیایید
keep back مانع شدن
keep back دفع کردن
to go back برگشتن
go back برگشتن
get back دوباره بدست اوردن
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
back پشتی
to back out [of] دوری کردن [از]
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back به عقب
back درعقب برگشت
to back out [of] الغاء کردن
back پاداش
back جبران ازعقب
back جهت مخالف جلو
back عقبی گذشته
back پس
back-up تقویت کردن تقویتی
back-up جاگیری پشت یار
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up پشت قرار دادن
back-up معکوس ریختن
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up پشتیبانی یا کمک
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back عقب
back پشت
back پشت سر
back کمک کردن
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back تنظیم بادبان پشت کمان
back مدافع خط میدان
back پشتی کردن پشت انداختن
back بک
back بعقب رفتن بعقب بردن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back پشتیبان
back فهرنویسی کردن
back پشت چیزی نوشتن
back پشت نویسی کردن
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back بدهی پس افتاده
back که یک باتری پشتیبان دارد
back سطح ازاد
back سمت عقب
back پشت ریختن پشت انداختن
back پشت را تقویت کردن
back فهر
back سوارشدن
at the back of پشت
at the back of در عقب
back up معکوس ریختن
to back روی چیزی شرط بستن
back up پشت قرار دادن
back-up تکمیل کردن
back up پشتیبانی یا کمک
to back out [of] نکول کردن
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up تکمیل کردن
back up تقویت کردن تقویتی
back up جاگیری پشت یار
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back مدافع
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
at the back of به پشتی
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
laid-back خونسرد
to press back با فشار عقب بردن
back belt بندپشتکمر
back crossbar خطعرضیعقبی
to lie on the back بر پشت خوابیدن
to pay back برگرداندن افزودن
back board جلدپشتی
back binding گیرهپشتچوباسکی
laid-back بیشتاب
back beam میلهپشتی
to pay back پس دادن
to lie on the back طاق بازخوابیدن
to put back منکر شدن
back line خطکناری
back strap بندعقب
centre-back میانیعقب
to hang back پس رفتن
to go back ward به قهقرارفتن
reclining back لمندهپشتیدار
right safety back مهرهمحافظعقبیراست
laid-back آرام
seat back پشتیصندلی
back copy نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
to hang back بیمیلی نشان دادن
centre back نیمهعقب
camera back قسمتهایپشتیدوربین
back of the amplifier آمپیلیفایرعقبی
back pad بالشتکپشتی
firebrick back پشتیبانآجرنسوز
back pocket جیبپشتی
to hark back برگشتن) درگفتگوی ازتوله شکاری که اندکی برمیگرددتاردشکار رادوب
to p aperson on the back اهسته دست به پشت کسی زدن
back straight مستقیمامعکوس
back wall دیوارپشتی
back issue نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
to stab in the back بهتان
back-pedal به سرعت پسرفتن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal انکار کردن
to stab in the back تهمت
to stab in the back افترا
to stab in the back ریزه خوانی
back-pedal افهار ندامت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com